مرگِ من کجاست؟
چند سالِ دیگر می آید؟
چند ماهِ دیگر جوانه می زند؟
اصلا مرگ را فراموش کنید، زندگیِ من کجاست؟
کدام خاطره ها مرا می سازد؟
کسالت بار است که بینِ این همه دل مشغولی؛ هنوز باید برای کوچک ترین چیز ها نگران باشم.
و این نگرانیها مسموم است.
....
خیره به سقف سعی میکنم چشم هایم را ازار دهم.
اخر میدانید، پلک ها خواب اور هستند.
ماه هم بی رنگ و بو برایم نقاشی می کشد.
اما نقاشی هایی که رنگ های جدید می سازند.
سرخابی هایش به رنگِ مذاب های آلوده به خشم و ابی ها به رنگِ سرود ملی سر صف، تجملاتی است!
اما نقاشی های ماه عجب مغناطیسی دارد..
برایم با عشق ، نقاشیِ یک کشتیِ تایتانیک را می کشد.
کشتیِ تایتانیکی که هرگز غرق نمی شود.
میان ابر ها یک بهشت می کشد که پرنده های طلایی دارد.
آن سویِ جنگل ها برایم ارواح سرگردانی میکشد که آواز کریسمس می خوانند.
اما با زجه های طولانی و ناله هایی شبیه به صدای ناخن کشیدن روی تخته ی سیاه.
در همین نزدیکی های خیابانِ اصلی شهر،
یکی توت فرنگی غول پیکر می کشد که رو به روی بستنی علی بابا زانو زده است و میخواهد بینِ اسکوپ های شکلاتی رَنده شود!
آه من نقاشی هایم را از تو دارم!
اما اکنون لبریزم.
از همه چیز.
از همه کس.
همه ی باید های زندگی و نباید های آن.
از تمام کلافه شدم ها و هنوز میتوانم ها خسته ام.
من حتی از توجه به گربه های گارفیلدی هم خسته شده ام!
پس؛
ماهِ وحشیِ من؛
این قشنگ بازی ها را کنار بگذار..
من هنوز با سقف اتاق درگیرم.
نفیسه خطیب پور