میخواستم خلاصه کنم،
همه چیز احمقانه تر به نظر رسید.
و چقدر تعدادتان زیاد است!
و چه قدر مضحک که بی تفاوت نشسته اید.
آه قلبِ نازنینم،
تیر نکش،
این داستانِ غم زده ی ایران است.
و چشم ها و ای گلوی سوخته ام،
بغض نکنید،
قورت بدهید،
قورت بدهید.
و چه طور است برقصیم؟
با دست های خونی و افکارِ ابلحانه،
برقصیم و بترسیم و بی تفاوت باشیم.
مثل قشرِ فرو رفته،
فرو رفته در سکوت.
و خب نه،
نمی خواهم.
این رنگِ خاکستریِ لعنتی را نمی خواهم.
زیبایی را پرت می کند به یک تکه کاغذِ سوخته،
که می دانیم درختی بوده و کاغذی از پاره ی تنه آن است، که می سوزد.
و خب قشرِ خاکستریِ لعنتی،
تمامِ پاره های تنمان در حال سوختن است!
_خانوم یه چایی بیار
و شما چای بنوش!
_ این پیتزا مخلوطا چن؟
و شما پیتزا نوش جان کن!
_ معلوم نیست چی میشه، نمیخوام بهش فک کنم.
و شما گیج بمان!
چشم ها را ببند!
بو نکشید!
این استفراغِ تکراریِ تاریخِ ماست!
ترس ترس ترس،
بچرخ بچرخ بچرخ،
سر گیجه و یک تهوع عظیم از حماقتِ همگانی،
که نصیبِ خون ریخته ی کدام انسان است؟
نمی دانم!
و در نهایت خاک بر سرتان،
و اگر به خودتان گرفتید،
درود به شرفتان،
که گولتان نمی زند.
چون حقیقتِ سرنوشت یک ایرانی ،
به این درک وابسته است.
و چه واژه هایی برای گفتن هست،
که من سانسورچی آن ها میشوم ،
هر روز،
هر دقیقه ،
و حتی همین لحظه.
که ننگ به شما،
و خاندانِ بی عقلِ ایرانی،
که زودتر بروید به درک،
و با این اتفاق، دسته جمعی واکنشی نشان بدهید،
شاید حساب شدید،
شاید دیده شدید،
شاید تاثیر گذار بودید.
نفیسه خطیب پور.
@roots.ofme
پ ن : امضای من پای همه ی طراحی ها و نقاشی هایی که تصاویرشون رو میزارم هست، اگر خواستید از عکس آثار استفاده کنید باید اجازه بگیرید. ممنونم که حق خالق اثر رو رعایت میکنید.