دلم سکوت می خواهد ....لحظه دنیا را خاموش کنم تا با آسودگی قلتیدن قطره ی اشکم را راهی کنم ... تا لحظه فقط صدای ضعیف و اسیر شده ی موسیقی توی هندزفری را بشنوم... در آن نقطه که همه جا و همه کس را خاموش کرده ام ، و از هر دحام هیاهویی رها شدم.... تو را میبینم که حتی وقتی به قدرت ساکت کردن این آدمک ها هم دست پیدا کنم و حتی دیگر صدای نفس کشیدن خودم را هم نشنوم صدای تو در سرم نه بلکم در تمام وجودم هیچ گاه خاموش نمی گردد .... تصویر چهره ی بی نقصت لحظه ای محو نمی شود ! به محض اینکه پلکانم را روی هم می گذارم سر و کله ات پیدا می شود ..... اما ای کاش تو هم این آواز سوزناک من را می شنیدی! این زمزمه های پی در پی ام که جز عشق هیچ چیز دیگری نیستند .... من در ندانستی غریب غرق شده ام .... طعمه ی این افکار درهم که هر گاه یک لرزه ای به وجودم می اندازد شده ام . هر لحظه شاید های زیادی را به جانم می اندازند . من در نتوانستنی فنا ناپذیر گیر افتاده ام ... من می خواهم به طرفت بدوم اما پاهای من پر شده از خراش های سوزنده ! من اسیر این آدمک ها شده ام .... از سوی دیگر دلتنگم ... هر شب تمام دلتنگی هایم را جمع می کنم و از آنها آغوشی خیالی می سازم و به آن رویا پناه میبرم ، و هر روز صبح وقتی زمان ملاقات خورشید و ماه بعد از یک شب سخت و طاقت فرسا می رسد آن دو را به خوبی می نگرم و سعی میکنم چشمانت را میان رنگ ارغوانی آسمان که رفته رفته روشن می شود جای دهم ... و در آخر از خورشید تقاضا می کنم تا امروز پرتوهای گرمش را روی تو بدوزد و مراقب تو باشد تا روزی که گرمای اشعه های عشق را که من به رویت می تابانم حس کنی . و ان وقت از خورشید هم بی نیاز می شوی ! یقین دارم آن زمان متوجه می شوی عشقی که من در دل خود دارم چیزی داغ تر از آتش است که خورشید می تابد ! نه به هیچ وجه آتش عشق خورشید که برای ماه شعله ور شده را کم نمی شمارم ! این فقط مقایسه ای کوچک در قبال علاقه ام به توست .... من و خورشید از عشق می سوزیم ، تو و ماه هر شب بیشتر از شب قبل می درخشید و این باعث می شود این روز های غریبانه ی پاییز هم برایمان سوزنده شود.
آن روز که من باشم سکوت ..... ، خورشید که ماه می نگرد و ماه که اشک های زرینش را می چکاند تا نقطه ای نقره ای رنگ چشمک زن را خلق کند ، آن روز که تو بیایی و من دیگر شب ها دلتنگی هایم را روی بدنه ی سخت ماه گلدوزی نکنم ، آن روز که قلبم از شدت تند تپیدن به ایستد و آن روز که بی پروا و سبک بال شوم و هر آنچه که از پاییز پارسال به جای مانده بود را برایت آشکار کنم ....
من منتظرت می مانم تا هر زمان .... چون عشق قدرتش را به من می دهد که غرق شوم در بی زمانی .....
1402.8.20 ..... من بی تو پاییز را حس نمی کنم