وحید ح زرقانی
وحید ح زرقانی
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

من آدمِ بدی هستم، اما چگونه انسانی هستم؟

من آه آری گاهی بد می‌شوم‌. گاهی رنج کسانی را آرزو می‌کردم و در خیالاتم چقدر خوشحال می‌شدم از اتفاق افتادنشان. و این احساس تنفر را همیشه پنهان کرده‌ام. من آدمِ بدی هستم؟
پنهان نمی‌کنم که گاه آرزو می‌کردم آن بچه که بد بود و پدر و مادرش فرشته‌ای می‌پنداشتنش، دستش رو بشود و غرق در خجالت شود و شاید...
گاه آرزو میکردم آن کسی که دروغ می‌گفت و من دروغش را می‌دانستم، همان لحظه بگویم و خجالتش دهم و شاید...
گاه بسیار آرزو می‌کردم وقتی یادم است که حرفی زده‌اند که با رفتارِ حالشان متفاوت است، جار بزنم و خجالت بکشند و شاید...
اینکه آدمِ بدی باشم چه تفاوتی می‌کند؟ کار هایم جنسِ بد میگیرند و " شایدم " میشود لذتِ عام! اینکه آدمِ خوبی باشم اما برای خودشان است، " شایدم " می‌شود دیوارِ بلندی بر سرِ راهِ دوباره هاشان. بد و خوبِ من را جز خویش که می‌بیند؟ اما خوب و بدِ من را می‌بینند، گویید که اصلا چرا بگویم؟ حرفی بزنم؟ من آدمم، حریصم، لذتی می‌خواهم و دوست ندارم پایان یابد. تصمیمتان چیست؟ من آدمِ بدی هستم؟
رجوعِ مردم به حقیقتِ خودشان چیزی‌ست که آنقدر درونی‌ست که بسیار ساده پنهان شده، جایی نزدیک، پشتِ خودشان پنهان گشته و در کمالِ تعجب آنقدر منتظر است که لحظه‌ای امن را که میابد خود را فغان می‌کند! و من چقدر دوست دارم آن لحظه را که مردم لحظه‌ای کوتاه به خویش، به آن خودِ خودِ خویش باز می‌گردند. آن خودی که پاک است، زیبا‌ست و مهربان و آنی که انسان است و نه آدم. تجربه به من ثابت کرده لحظه‌ای ناب را می‌طلبد، مقدارِ زیادی احساس امنیت و آرامشی با لبخند و سپس تو صدایِ فریادی می‌شنوی، چشمت را برمیگردانی و وجودی آرام چو رود را میبینی که فقط خودش است و همین بزرگ‌ترین رازش است که آن لحظه بر تو آشکار می‌شود. و چه زیباست وقتی آن لحظه را می‌بینم، و نفسی نیمه عمیق می‌کشم و لبخندی می‌زنم و به چشمانِ او نگاه می‌کنم، می‌بینم که بی پروا خویش را جولان می‌دهد و از آن احساسِ آزادیِ او بسیار خوشحال می‌شوم. این ملاقات را شرایطی‌ست، گاه شخص آنقدر مقاومت می‌کند که حتی در تنهاییِ خویش هم، پنهان است. اما چرا می‌گویم زیباست؟ چون آن خویشِ پنهان شده به خوبی توانایِ دیدنِ خویشِ دیگران است. اگر احساس کند تو هم خود را رها کرده‌ای، قدم هایی آرام به سمتت بر می‌دارد. نه هول نشو، کار خاصی نباید بکنی، آرام منتظرش باش، هر چند گاه دیر، ولی همیشه در لحظه‌ای خود را نشان می‌دهد، ولی از من ادامه‌اش را نخواهید. واقعا نمی‌دانم، اینکه چه چیز ادامه‌اش را تضمین کند را ایده‌ای ندارم. راهی‌ هست که دوستش ندارم و به عنوان درمانی موقتی از آن استفاده میکنم تا به راه حلی پاک برسم:
تنهایی، اگر یک بار خویش را جلوی شما نمایان کنند، دیگر آن را فقط جلوی شما بیان می‌کنند، بعضی زمینی ها به آن می‌گویند:
" رفاقت "
یا صمیمیت، یا نامی مثل این. و البته گاهِ بسیاری میزانِ زیادی از صمیمت، شکلِ جدیدی از آنها را به آنها می‌دهد و آن " خویش " باز پنهان می‌شود. و این به همان علت است که این راه آنقدر در جریان نیست و در جایی، خویش احساسِ تکراری بودن می‌کند و باز پنهان شده و منتظر فرصتِ جدیدی میگردد، دقیقا شبیه به بار قبل که تجربه‌اش کرد. یک نفر، همیشه و همه جا باید خودِ خویشش باشد و از آن جا نزند و به طرزی همیشه آن را بیرون و آشکارا نگاه دارد تا دیگران بتوانند تجربه‌ی رهاییِ خویش را در امنیتی به دور از رفاقتی صمیمی تجربه کنند و تصمیم بگیرند که آیا " خویش " باشند یا خیر! من گاه آرزو دارم آن شخص باشم، تلاش می‌کنم و کم پیش می‌آید موفق شوم، ولی زندگی‌ست و تجربه و آرام آرام بیشتر بلد بودن! من آدم بدی هستم؟ آدم بد است؟ چرا هیچ‌کس در حضور همگان خویشش را آشکار نمی‌کند؟ ریشه‌ی این ترس از کجا می‌آید؟ چرا هیچ‌کس جرئت نمی‌کند خویشِ معصومِ خود را میانِ کلی" آدم بزرگ " و شخصیت های شکل گرفته بخاطر دیگران رها کند؟
آن خویش چه می‌خواهد؟ از یک خویشِ دیگر چه می‌خواهد؟ چرا احساس میکنم پاک و زیباست و اینکه چرا وجودش را احساس می‌کنم؟ آن خویش همان ذاتِ پاکِ اصیلی‌ست که به آن معتقدم و احساس می‌کنم مسیرِ درست را می‌داند؟ احساسی دارم که او می‌داند چه کار کند، چه بگوید، چه بشنود، به چه فکر کند و چگونه آن پاکِ اصیلِ خویش باشد.
یقین دارم،
همه می‌دانند خوب چیست
بد چیست
راهِ پاک کدام است
مهربانی چگونه است
و لذتی را که یک لبخندِ ساده می‌دهد به خوبی می‌دانند
حتی اگر تا حال
تجربه‌اش نکرده باشند.


وحید ح زرقانی


شب و روزگار خوش.


پ.ن یک: آن خویشِ پاک، از علایقِ حقیقیِ شما نیز سخن می‌گوید، آنی که بی تعارف دوست دارید انجامش دهید!


مهربانرفاقتشخصیتمن کیستم؟خویش
نویسنده، ایده پرداز. ایمیل: vahidhamzeh1382@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید