و انسان ها چقدر راحت به خودشان صدمه میزنند. ذاتِ انسانی شاید اینگونه است، از همان زمانی که عشق را انتخاب کرد. ولی در زمانی، دقیقا فقط به خودشان صدمه میزنند، ساده، آشکارا اما گاه آنقدر عمیق که قابلِ جبران نباشد! میتوان از آسیب سخن گفت و عشق را نام نبرد، عشق پاک است و آنقدر لطیف که به تو یادآوری میکند تو جاودانه ای! خاطره نیز عشق است، و احساسِ دلتنگی نیز، و مبنایِ انسانیتِ ما نیز، هرچند فقط گاهی. عشق، خداگونه است، قوانینِ جهانِ مردم را کنار میزنم، گاه جهانِ ما طبقِ آن پیش میرود. و اما باز میگویم:
" و انسان ها چقدر راحت به خودشان صدمه میزنند "
نامِ خاطره را آوردم و نامِ عشق را، اینکه بدانی چیزی به تو صدمه میزند و آن را ادامه دهی تو را از عشق دور میکند، تو را واردِ گردآبی انسانی میکند، اینکه هر آنچه برای " همه " اتفاق می افتد برای تو نیز افتد، اینکه تو:
"عمومی " شوی!
عمومی شدن را من اینگونه تعریف میکنم که تو در برجی ایستاده ای و تمامِ جاده ها را میبینی، راهِ خودت را انتخاب میکنی و در میانه ی راه، به دیگران می پیوندی! مسائلِ آنها برایت مهم شود، جزئی از " همه " شوی و حال تو در دور ترین نقطه از خویش ایستاده ای! هر آنکه هستی جز خویش، و تو جاودانه نخواهی شد! تو دیگر نمیتوانی عاشق باشی، تو جزئی از خاطره ی جهان میشوی که در گوشه ای پرت میشود و هیچکس، دقیقا هیچکس یادش نمیکند. خاطره ی جهان جاییست که تو خودت نیستی، آن خاطره، تو نیست، و تو عمومی شده ای! خیلی ها میترسند از اینکه شما عمومی نشوید، خیلی ها، انقدر تعدادشان زیاد است که فقط میگویم:
" خیلی ها "
انگار رقیب را از سر راه کنار میزنند، فکر میکنند جهان برای حتی 8 میلیارد انسان جایی ندارد که خاطره شوند و میخواهند جا باز کنند! شما را عمومی میکنند، بخشی از جهانِ آنها میشوید، و این میلیون ها برگ، به یک تنه میرسد، و آنها جاودان میشوند، خاطره میشوند، خاطره ی خودشان. و تو جاودانه نخواهی شد!
عمومی نشوید، خاطره ی خودتان باشید، جهان روزی همه جنگل بوده است!
شب و روزگار خوش.
وحید ح زرقانی
پ.ن یک: این یک هشدار بود، نیاز داشت که جدی باشد.
پ.ن دو: یک راهِ عمومی نشدن! ، و یک راهِ دیگر