لیا
لیا
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

عشق تصادفی پارت سوم(تهیونگ)

....


از زبان تهیونگ:رفتم حیاط دکتر رو دیدم دکتر:سلام رئیس خواستم بگم میتونم همسرتون رو معاینه کنم تهیونگ:بله اما چرا دکتر:بهتون میگم من و دکتر رفتیم بالا رفتیم با دکتر تو اتاق ا.ت نشسته بود روی تخت تا دید ماییم بلند شد گفت سلام چیشده از زبان ا.ت نشسته بودم با دوستم میا حرف میزدم ک بهو در باز شد تهیونگ و دکتر بود گفتم سلام چیشده تهیونگ:چیزی نیست دکتر میخواد معاینت کنه گفتم باشه تهیونگ نشست رو مبل و دکتر ب من گفت ک بخوابم روی تخت وقتی خوابیدم دست ب قلبم ک میزد درد میگرفت گفتم:دکتر وقتی دست ب قلبم میزنید درد میگیره یدفعه تهیونگ اومد سمتم گفت چرا درد میگیره و سوال پیچ ورد دکتر دکتر گفت چیزی نیست بخاطر تشکیل بچه هست چیزی نیست از زبون تهیونگ:دکتر گفت چیزی نیست خیالم راحت شد داشتم سکته میکردم دکتر بهم گفت میشه تنها صبحت کنیم بردم بیرون از زبون ا.ت:دکتر ب تهیونگ گفت میشه بیرو صبحت کنیم با تهیونگ رفت بیرون وقتی تهیونگ اومد یکم اشفته بود بهش گفتم چیشده گفت چیزی نشده بعد بهش گفتم دوستم میا میخواد ببینه منو میشه ی دو سه ساعت برم باهاش بریون تهیونگ:من خونه نیستم باید برم بیرون گفتم خب تو نیا بخدا مواظب هستم لطفا بزار تهیونگ گفت باشه ولی زود برگرد گفتم باشه گفت من دیگه باید برم مواظب خودت باش بعد چند دقیقه تهیونگ و اعضا رفتن منم رفتم ی لباس باز پوشیدم چون میا گفت کراشش گفته میا بیاد بار برا همین ب منم گفت ک برم ی ارایشم کردم و کیفی ک تهیونگ برام هدیه خریده بود رو انداختم رفتم ب ادرسی ک میا گفته بود

لباسی ک ا.ت پوشیده حالا میتونید ساپرت رو در نظر
لباسی ک ا.ت پوشیده حالا میتونید ساپرت رو در نظر



میا ی لباس موشیده بود تقریبا همه جاش باز بود ب سمت بار حرکت کردیم رسیدیم اونجا دست خودم نبود چندتا لیوان سوجو رو باهم خوردم کاملا مست بودم بعد ی پسر بهم پیشنهاد رقص داد منم قبول کردم داشتیم باهام میرقصیدیم

از زبون تهیونگ:یک ساعت بود ک اومده بودیم خونه و ا.ت هنوز نیومده بود رفتم بالا بینم کیفی ک براش خریدم رو دستش کرده یا ن دیرم اره سریع رفتم سر لب تابم و جی پی اس ک بهش وصل کرده بودم رو دیدم ا.ت رفته بود بار ی داد زدم و گفتم کیم ا.تتتت پسرا اومدن اتاقم گفتن چی شده گفتم ا.ت رفته بار پسرا گفتن چی سریع رفتم پایین سوار ماشین شدم و ب سریع ترین حالت ممکن رسیدم اونجا رفتم جلو دیدم ا.ت با لباس خیلی باز داره با ی پسره میرقصه رفتم ی دونه زدم تو گوش پسره و ا.ت رو از اونجا اوردم بیرون وقتی رسیدیم دم ماشین خوابش برده بود دکتر گفته بود تو حالت مستی نزارین بخوابه هرچی تقلا کردم بیدارش کنم نشد سریع رسیدم ب عمارت و ا.ت رو بقل کردم و داد زدم ب اون دکتر بگو بیاد و ا.ت رو بردم روی تخت گذاشتم دکتر اومد گفت بهتون گفته بودم تو حالت مستی نزارین بخوابه دکتر معلوم نبود داشت چیکار میکرد هعی سوزن میکرد تو دستش بعد یک ساعت گفت خطر از بیخ گوششون رد شد مراقب باشید بعد رفت ب ا.ت کلی سرم و سیم وصل کرده بود بعد از ۲ ساعت ا.ت بیدار شد سریع رفتم سمتش گفتم خوبی براچی رفته بودی بار گفته بودم وقتی خودم هستم فقط این لباس هارو بپوش ن وقتی تنهایی مبخوای بری بار اون کی بود داشتی باهاش میرقصیدی همین جور ک داشتم بهش چیز میگفتم یهو چسماشو بست رفتم بیرون گفتم ب دکتر بگین سریع بیاد دست خودم نبود داشتم گریه میکردم دکتر اومد گفت برین بیرون منو بیرون کرد بعد نیم ساعت گفت بهش اکسیژن وصل کردم اینجوری نمیشه حالش خیلی بده باید بره بیمارستان سریع زمش کنار و بقلش کردم گذاشتمش تو ماشین و بردمش بیمارستان همینجور داشتم اشک میریختم ک دکتر اومد گفت چیزی نیست قط تا چند ساعت تهت مراقبت باشن خوب میشین بعد گفت اتاق ۴۵۶ هستن گفتم مرسی سریع رفتم سمت اتاق با دید چیز هایی ک ب شکم و قلبش وصل کرده بودن قلبم انگار لشک ریخت رفتپ پیشش گفتم برا چی همچین لباسی رو پوشیدی بودی و رفته بودی بار گفت میا اهممم کشوندم میش اون پسره اهمممم از زبون ا.ت:بیدار شدم دیدم تو بیمارستانم ی عالمه چیز بهم وصله دیدم تهیونگ اونجاست اومد تو همه چیزو واسش گفتم حالم اصلا خوب نبود قلبم توش تیر میکشید ولی بروز ندادم بعد تهیونگ خوابش برده بود ی نیم ساعتی بود توی قلبم انگار سیخ فرو کردن ی جیغ بلند کشیدم ک تهیونگ بیدار شد گفت خوبی چیشده همینجور داشتم گریه میکردم دکتر اومد تو تهیونگ بیرون کرد داشت ب قلبم چیز وصل میکرد نفهمیدم چیشد خوابم برد از زبون تهیونگ:خوابیدا بودم ک ا.ت ی جیغ بلند کشید بهش .فتم خوبی چیشده دکتر سریع اومد بیرونم کرد و بعد نیم ساعت اومد بیرون گفت نباید بزارین بهش فشار بیاد با تا چند وقت استراحت متعلق باشند گفت میتونید الان هم ببریدش رفتم تو دیدم خوبه بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین و رفتم تو خونه وقتی رسیدم همه پسرا دورم جمع شدن و گفتن چیشد حالش خوبه سرمو ب معنی اره تکون دادم و بردم گذاشتمش تو اتاق رفتم بغلش دراز کشیدم چشماشو باز کردم گفتم بهتره گفت اره گفتم بگیر بخواب باید تا چند وقت استراحت متعلق باشی گفت اه بعد چشماشو بست خیلی خسته بودم بغلش کردم و خوابیدم یهو بیدار شدم دیدم نیستش سریع رفتم پایین دیدم داره گیم بازی میکنه گفتم اینجایی گفت اره رفتم بعلش نشستم دیدم رو پاش جای سوزنه گفتم این چیه رو پات ا.ت :چی ب خدا نمیدونم سریع گفتم ب جیهوپ دکتر رو بیاره دکتر اومد گفت چیزی نیست امپول بیهوش کنندس چیز مهمی نیس گفتم ممنون میتونی بری ا.ت من خوابم میاد میرم بخوابم گفتم منم میاد بعد رفتیم بالا باهم رو ی تخت ی بوسه ده دقیقه ای داشتیم بعد دوباره شروع کردیم ا.ت نفس کم اورد بعدش بغلش کردم و خوابیدیم





......


تهیونگ
ب دنیایی رمان وانشات تک پارتی و کلا همه چیه خوش اومدی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید