لیا
لیا
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

عشق تصادفی پارت ششم و اخر (تهیونگ)

......


وقتی بیدار شد بهش گفتم بیاد دفترم اومد توی دفترم ا.ت:چیه ته:ناراحت شدی دوقلو بارداری ا.ت:اولش اره ولی دیگه بچه هامن اصن تو چیکار داری ته:مثلا من باباشونما ا.ت:ببخشید رئیس شما درد میکشی ۹ ماه ته:یااا منم زحمت کشیدم ا.ت:دقیقا چ زحمتی ته :بماند حالا ا.ت ا.ت:بله ته:قول میدم تو زندگی ن واسه تو ن واسه بچه هامون چیزی کم بزارم قول ا.ت:باشه قول دادیا ته:قول دیگه ا.ت:خب گفتی چیزی کم نمیزاری من میخوام برم بیرون منو ببر بیرون ته:اه من ی چیزی گفتم ا.ت:بیا دیگه توروخدا بیا بریم بخاطر بچه هاااا ته:باشه برو بپوش از زبون ا.ت:میخواستم حرصشو در بیارم رفتم لباس کوتاهی پوشیدم و رفتم دنبالش ا.ت:بریم ته:هعی این خیلی کوتاه ی جیز دیگه بپوش ا.ت:بیا بریم دیگه با توعم چیزی نمیشه ته:عیبابا

لباسی ک پوشیده بودیی
لباسی ک پوشیده بودیی

رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت شب اومدیم و رفتیم خوابیدیم


چند ماه بعد :الان ما دوتا بچه داریم ب اسم های سوجون و سوجین دوقلو هستن و ما خیلی خوشحالیم دیگههه

از زبان ا.ت:از خواب بیدار شدم دیدم صدا خنده داره میاد رفتم تو دفتر تهیونگ سوجون: هعی تو دستگیری سوجین دستگیرش سوجین:چشم رئیس تهیونگ:دلتون میاد منو دستگیر کنین بچه ها:اممم ن تهیونگ بغلشون کرد وچرخوندشو و داشتن میخندیدن ک منو دیدم سوجین و سوجون اومدن بغلم و تمام شد دیگه دستام ب چوخ رفتههه



باییی




این سوجینه
این سوجینه
این سوجون
این سوجون


تهیونگ
ب دنیایی رمان وانشات تک پارتی و کلا همه چیه خوش اومدی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید