بعد چند دقیقه اومد بیرون انقدر زیبا شده بود همه پسرا داشتن نگاش میکردن یهو داد زدم تهیونگ:هوی حواستون کجاست برین سر کارتون ا.ت:بریم ته:اره بریم از زبون ا.ت:لباسم رو پوشبدم ارایشم کردم تا رفتم پایین همه اعضا داشتن نگام میکردن یهو تهیونگ داد زدم هوی حواستون کجاست برین سر کارتون قلبم اومد تو دهنم بعدم رفتیم تو ماشین نشستیم رسیدیم اونجا پدر تهیونگ:سلام خوش اومدی عروس قشنگم بعدم من رو ب مهمون ها معرفی کرد تهیونگ:میگم من باید برم بر میگردم سریع گفتم باشه وایساده بودم ک فلیکس اومد جلوم(فلیکس ی پسره خیلی منحرفو بدی هست ک ا.ت رو دوست داره)ترسیده بودم فلیکس:هعی چ خوشگل کردی خانم خوشگله ا.ت:فلیکس لطفا از من دور شو بغض کرده بودم ک یهو تهیونگ اومد تهیونگ:هعی چیشده توی کثافت کی هستی ک همسر منوناراحت میکنی فلیکس فرار کرد تهیونگ بغلم کرد و گفت اروم باش چیزی نشده بعدم نشسته بودیم ا.ت:تهیونگ من میرم سریع میام تهیونگ:کجا ا.ت:الان میام رفتم پایین دلم درد میکرد ولی چون تهیونگ خیلی داد و بی داد میکرد بهش نگفتم رفتم روی ی صندلی نشستم و دلم رو گرفتم یهو دیدم پدر تهیونگ اومد کنارم پدر ته:چی شده چرا دلتو گرفتی ا.ت:چیزی نیست یکم دلم درد میکنه ک یعدفه تهیونگ اومد تهیونگ:هعی چیشده چرا دلتو گرفتی پدر تهیونگ:میگه دلم درد میکنه تهیونگ سریع انداختم توی بغلش و بردم پیش یکی از دکتر های اونجا من نفهمیدم بیهوش شدم از زبون تهیونگ:ا.ت رو بغل کردم و بردمش پیش دکتر گفت ک استرس زیادی بهش وارد شده بهتره فردا برای سلامت بهتر بچه برین سوناگرافی گفتم ممنون دکتر رفت ا.ت بیدار شد ته:هعی بهتری دلت خوبه ا.ت:اره خوبم از زبون ا.ت:پدر تهیونگ اومد گفت بهتره شما برین حال ا.ت خوب نیست ببرش تهیونگ گفتم ممنون ازتون وایه امروز بعد چیزی نگفت و رفت رفتیم تو ماشین رسیدیم عمارت نزدیک ساعت های ۱و ۲ شب بود لباسامو عوض کردم و خوابیدم دیدم تهیونگ اومد بغلم ا.ت:یاااا اینجا چیکار میکنی برو بیرون ته:اومدم پیش زنم بخوابم وا داره ا.ت:باشه بخواب از زبون راوی:فردا صبح شد ا.ت لباس هاشو پوشید ک برن سوناگرافی وقتی رفتن اونجا دکتر گفت دوقلو باردار هست یکی پسر یکی دختر ا.ت مونده بود انگار زیاد خوشحال نشده بود تهیونگداشت بال در میاورد رسیدن خونه ا.ت گرافت خوابید وقتی بیدار شد ....