سلام من میخوام ی داستان از تهیونگ بنویسم امید وارم خوشتون بیاد البته اگه اصن کسی ببینه من عاشق نویسندگی هستم برا همین رمان مینویسم
خب اول از همه بگم اسم شما ا.ت هست و ۲۰ سالتونه
از زبون ا.ت:صبح پاشدم ک دنبال کار بگردم (ی نکته بگم ا.ت تو ی شرکت کار میکرد ک اون شرکت ورشکست شد و خب دیگه فاخ دیگه بعدم ا.ت با پولی از اون شرکت در اورد تو بالا شهر ی خونه خرید و اینم بگممادر پدر ا.ت فوت شدن)رفتم لباسامو پوشیدم و ی شیر توت خوردم و رفتم بیرون بعد چند دقیقه هفتا پسر خوشتیپ رو دیدم ی پسره اونجا بود انگار رئیس شون بود باهم چشم تو چشم شدیم من سریع دویدم ک داشتم میدوید از زبان تهیونگ:امروز با پسرا داشتیم میرفتیم خونه سوهو(سوهو طراح اسلحه های خصوصی اعضا هست)دیدم ی دختره اونجا وایستاده واقعا خوشگل بود باهم چشم تو چشم شدیم ب پسرا گفتم شما برین من میام رفتم سمتش گرفتمش ا.ت:توروخدا ولم کن من کاری نکردم تهیونگ:اها پس کاری نکردی بگو داشتی اینجا چیکار میکردی همین جور ک داشت حرف میزد دستمال بیهوش کننده رو گذاشتم روی دهنش بیهوش شد بغلش کردم داشتم میرفتم سمت ماشین ک پسرا اومدن تهیونگ:کارتون تموم شد کوک:اره این کیه تهیونگ:نمیدونم فک کنم جاسوس باشه رفتیم تو ماشین جیمین:بچها این جارو ببین رو دستبندش نوشته کیم ا.ت اما کیم ا.ت تو اسامی جاسوس ها نبود تهیونگ:عه راست میگی عا رسیدیم عمارت ب کوک گفتم بره دختره رو بزاره تو ی اتاق ها کوک رفت گذاشتش تو اتاق بعدم اعضا رفتن سر کارشون منم داشتم تو دفترم کار میکردم
خب جای حساس کات نکردم همین الان هم پارت بعدو مینویسم و میزارم چون خیلی دوست دارم بنویسم