سیدسعیدانوری
سیدسعیدانوری
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

غرغر علیه عاقل بودن

دلم می خواد جاودان باشم.حتی اگه جاودانگی چیزی جز بیکارگی نباشه.نمی خوام مرگ به زندگی ام معنا بده.اگه نخوام مرگ به زندگی ام معنی بده،باید کیو ببینم.دلم می خواد انقدر وقت داشته باشم که ککم هم نگزه که یه آهنگ رو صد بار گوش بدم.شاید یکی پیدا بشه و بگه که خوب ارزش صد باری که اون آهنگ رو گوش دادی،درفانی بودن معنا پیدا می کنه.اما من دنبال معنا نیستم.فقط دلم می خواد انقدر وقت داشته باشم که بدون احساس عذاب وجدان هدرش بدم.انقدر وقت داشته باشی که هیچوقت برای انجام دادن هیچ کاری دیر نباشد.شاید کسی که حق هم می گوید بگوید که اگر این طوری باشد که آدم هیچوقت دست به هیچ کاری نمی زنه.باشه تو راست میگی.ای کاش دیر می شد،اما من نمی مردم.ای کاش دیر شدن،به معنای مردن من نبود.ای کاش دیر شدن جور دیگه ای معنی پیدا می کرد.نمی توانم با باور به اینکه هیچ وقت هیچ چیز واقعا از بین نمی رود و اینکه مرگ من،یک خطا در استعمال زبانه،خودم رو راضی کنم.اینکه اصلا منی وجود نداره و این من ناشی از توهمه.ذهن ما رو گول می زنه.اما خوب من گول خوردم.اما اگه ذهن من نخواد به دنبال نابودی من باشه چی؟کی گفته همیشه ذهن به دنبال بقای خودشه؟گور پدر طبیعت و خدا و خانواده و فرهنگ و جامعه،اگه من عذاب بکشم.اگه من نباشم.آیا همه چنین تصوری دارند؟برایم مهم نیست.حتی اگر این حرف درست باشد،باز هم نمی خوام بپذیدمش.فقط به این خاطر که حس خوبی بهم نمیده.بله،من هرچی به ضررم باشه رو نفی می کنم.موفقیت درونی حرف مفته.من فقط وقتی نویسنده موفقیم که نوشته هام خونده بشه.

عقل گراییخردگراییجاودانگیمرگنویسنده
نویسنده|عصیان می کنم،پس هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید