رسولی نوین
بی هیچ معجزتی
وارث پتک ابراهیم
کژدمی در حلقه انزوا
در کناف پوچی
بین چنگ های عنکبوت هستی
ریسه بر ریسه می گذارم
می تنم ابرانسان را
شب در رگ های من جاریست
چشمانم دو کوتوله سیاه
هرگز از مرگ نگریزم
که ابتدای آن را دیده ام
در بطن مادر خود!
من چندشِ تقلا ام
در خواهش هم صحبت
حال اما چون نهنگی خوابیده بر ساحل
محکوم به صوتی ناکوک
به یاد یونسم
و موش هایی که می جوند
قطعه به قطعه عمرم را