اگر زمانه به من فرصت نفس میداد
یا بر آن آستانه مرا گذر میداد
شاید آن بار گنه کشیدن آسان تر بود
بار آلودگی ام بر این دوش کمتر بود
دلم ز جفای زمان خون است
عقربه ها چه پر تلاطم اند
حال وطن بد است
وقت احیای این شیر مضطر است
این شیر چند وقتی است
قبای گربه به تن دارد
وقت دریدن است
هنگام
هنگام, شکستن قفس است
مغز من همچو میخانه می ماند
فکر ها شفاف می آیند
و در تشویش این میخانه محزون
مست مست از شرب خمر و باده
می روند از کله ام بیرون
مانده ام افکار من در عرش مست اند
یا ساقی اذهان من شراب کهنه می ریزد
افکار در سرم به لجن آلوده می شود
اشعار در تنم به خون آغشته می شود
وقتی که بانگ حق فریاد می زند
من در دلم آشوب عبث نعره می زند
لب شکرین است و سرم میرود هردم
که کی افطار شود باز کنم روزه ز لب را
گر چه شیخ در منبر میدهد انذار هردم
ما به لطف ساقی هردم باده بالا میدهیم
ما به سان خسرو ها عاشق بودیم
لیک در این قصه ی ما فرهادیست
تمام شب به هدر رفت
انتظار صبح دگر دارم
اگر نفسی باشد
پای رفتنی دارم
روزگار صعب هم خواهد گذشت
موج دریا,سیل هم خواهد گذشت
عاقبت دنیا به کام ما شیرین میشود
تلخی این روزها هم نوشین میشود
اوج سختی های دوران هم گذشت
روز سهل دهر ما هم میشود
..........
این ها تمام اشعار و تلاش های من برای شعر گویی در دو ماه اخیر بود
انشاالله در این راه خود را آماده تر از قبل میکنم و اشعار و وزن و عروض و معنا را بیشتر رعایت می کنم

و اما قبل از اتمام این پست یک دکلمه کوتاه برای ایران دلم
ایران من ای جغرافیای خونین
به پا خیز دوباره
دیر وقت است که در دل مردمانت آشوب است
دوباره دامن خلیجت را بر صحرا زن
هامونت فرزند سالخورده ات چندی است تشنه است
دماوندت افسرده در خود می جوشد
و خلیج همیشه پارس تو
امروز غمی بر دل دارد
ایران من
ایران ما
ای مادر ما
جنگل های هیرکانی تو
زاینده رود
هامون
دریاچه شور بختت ارومیه
دریای خزرت
کویر لوت
و پیروز
و پیروز
و یوزپلنگ های در حال انقراض
امروز جوش و خروش تو را می خواهند
به پا خیز
ای جغرافیا ی خونین جهان
در دل تو آشوب باشد
جهان آشوب است
برخیز ای مادر من
ای ایران
