تو آمدی و جهان، آفتاب دیگر شد
دل شکستهی من، بزم خواب دیگر شد
نگاه روشن تو چون چراغ بیداریست
که هر غریبه در این ره شتاب دیگر شد
به شوق دیدن تو هر نفس، دعا کردم
و لحظهها همه رنگی ز باب دیگر شد
دلم چو شمع فروزان، فدایی عشقت گشت
که سوختن به هوای تو ثواب دیگر شد
چه بیکرانه امیدیست در صدای تو پنهان
که آه خستهی من در جواب دیگر شد
تو چون ضیا به شب ظلمتم فروغ آوردی
و هر غروب غمآلود، آفتاب دیگر شد
به هر تبسم تو، باغها شکوفانند
و سنگ خسته در این راه، گلاب دیگر شد
تو را شناختم ای یار، در حقیقت ناب
که عشق در دل من انقلاب دیگر شد
جهان بدون تو یعنی سکوت و بیراهی
جهان به روی تو اما کتاب دیگر شد
به هر کرانهی دریا صدای تو جاریست
که موج در دل من اضطراب دیگر شد
به یاد چشم تو ای ماه، شعر میخوانم
که حرفهای دلم انتخاب دیگر شد
تو آمدی و غریبی ز من جدا گشتن
هوای خانهی من در حساب دیگر شد
اگر چه داغ فراق تو سخت و سنگین بود
ولی امید وصالت شراب دیگر شد
به نام پاک تو آغاز میکنم هر بیت
که بر زبان من این عشق ناب دیگر شد
و آخرین سخنم، این غزل به یاد تو ماند
که در سرودن من، انقلاب دیگر شد
