فضانورد اقیانوس
فضانورد اقیانوس
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

رویا هایی که به خاک سپرده شد...

...
...

ما در یک روستای کوچکِ جنوبی زندگی می‌کردیم.
من ۱۱ساله بودم که مریم عاشق شد ،این را وقتی فهمیدم که یواشکی کنار گوش خواهرم گفت .
کوچکتر از آن بودم که درک کنم عاشقی چیست ولی خوب می‌دانستم که آخر این داستان شیرین نیست .
مریم عاشق سیاوش شده بود ،سیاوش معروف بود به سیا فلافل.
سیا دکه فلافلی داشت و همه روستا عاشق فلافل های سیا بودند.
گویا دکه فلافلی سیا نزدیک مدرسه بوده و مریم و سیا روزها هم را دیده بودند و پاک دلباخته هم شده بودند .
آه یادم رفت که بگویم مریم دختر عموی من است .دختر عمو ستار .
شش ماه از آشنایی مریم و سیا می‌گذشت که عمو یک روز آنها را کنار رودخانه روستا دیده بود .
عموستار مریم را به داخل اتاق برد ،همه ما جلوی در التماس میکردیم که اجازه بدهد مریم بیاید بیرون ولی ابتدا صدای کتک و دعوای عمو آمد‌
بعد مریم جیغ زد
و بعد صداها خاموش شد
عمو ستار مریم را کشت ،تن بی سر مریم را دفن کردیم .
سیا دیوانه شد و از کنار رودخانه به خانه برنگشت تا جسم بی جانش را پنج قبر آن طرف تر از مریم دفن کردند .



من ۵ساله بودم که علی به دنیا آمد.
من و علی تنها بچه های مامان و بابا بودیم و "هستم".
۱۵سالم که بود همانند مامان مراقب علی بودم که مبادا گزندی دنیای بچگانه اش را خراب کند.
من بزرگ و بزرگتر شدم و علی دردانه تر شد برایم .
علی شب تولد ۲۵ سالگیش به همه گفت که عاشق شده است .
عاشق نازی دختر متعصب ترین مرد بازار .
با هر کلمه علی، رعب و وحشت در دل مامان و بابا نقش می‌بست.
دیدن نگرانی مامان و بابا و عشق علی مرا وادار کرد که با نازی حرف بزنم .
چشمان مهربان نازی با من از عشقش به علی حرف می‌زد و شرم و حیای دخترانه اش اجازه نمی‌داد که به عشقش آنچنان که باید اعتراف کند .
بابا به مامان گفت که دو روز قبل از عید قربان به خواستگاری می‌رویم و علارغم همه سنگ اندازی های خانواده نازی ما به خواستگاری رفتیم .
ما رفتیم
نه شنیدیم چون علی ماشین آنچنانی نداشت و خانه ایی که می‌توانست اجازه کند نهایت به ۸۰ متر می‌رسید.
روز عید قربان
صبح که بیدار شدیم
صدای هلهله شنیدیم از خانه پدر نازی .
مراسم عقد نازی با پسرعموی پولدارش نقل مجلس های عید شده بود .
علی قربانی شد.
قربانی بی پولی
قربانی نداشتن مال و منال
قربانی نداشتن ماشین گران قیمت
قربانی نداشتن پدر پولدار
قربانی تعصب پدر نازی چون معتقد بود عقد دختر عمو و پسرعمو را در آسمان نوشته اند.
دردانه خانه ما یک سال بعد روز عید قربان،ایست قلبی کرد و ما جسم سردش را روز بعد به خاکسپاردیم .
برای همین بود که گفتم من و علی تنها بچه های مامان و بابا بوده و هستم .
من الان تنهاترین خواهر این دنیا هستم‌.
نازی بعد از مرگ علی ،قدرت تکلم اش را از دست داد و علارغم تلاش‌های پدرش ،پسرعمویش او را طلاق داد و نازی مجبور شد به خانه پدری برگردد .
بعد از این اتفاقات ما از آن محله رفتیم ولی دیروز که اتفاقی رفتم و به محله سر زدم اعلامیه نازی را جلوی نانوایی دیدم ...



پی نوشت:برای تمام آدم‌هایی که بخاطر تعصب های بیجا و نداری به عشقشان نرسیدند...

پی نوشت دوم:اگر دوست داشتین با موضوع تعصب و نداری متن بنویسید ..حتما بهم خبر بدین تا بخونم

پی نوشت سوم:نظرتونو بنویسید درمورد این دسته از نوشته ها

پی نوشت چهارم:خب چیزی به ذهنم نمیرسه ؛اها اها یادم اومد،همینجوری از کنار متن رد نشید دیگه بخونید و اگر دلتون خواست لایک کنید ...

با‌سپاس فضانوردِ‌سرگردان در اقیانوسِ کم‌عمق جنوب...

نامهتنهاییترستعصبنداری
As free as the ocean 🌊🤍
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید