فضانورد اقیانوس
فضانورد اقیانوس
خواندن ۵ دقیقه·۶ روز پیش

پیمان با پریزاد...


در دریایی از قبض پرداخت نشده و قسط‌های داده نشده‌ غرق شده بودم و شیفت‌های طولانی اجازه انجام هیچ‌کاری را به من نمی‌داد و فقط تشویش و نگرانیم را بیشتر می‌کرد.
دلم میخواست با یک کلیک خودم را از زمین و زمان محو کنم که پیام دعوت به مهمانی عمه پری را دیدم.
خب خب از مهمانی عمه پری که نمی‌توانم بگذرم برای همین به کلیک، مرگ، قبض و این داستانها فکر نمی‌کنم و بجایش به لباس و چیتان‌پیتان کردن فکر میکنم.
آهان فکر کنم شما مشتاق باشید تا با عمه‌جانم آشنا بشوید.
عمه پریزاد ملقب به پری[اسمی که عمو ناصر خدابیامرز روی عمه گذاشته بود]عمه پدر من است.
اگر اشتباه نکنم امسال تولد۷۶اُمش بود ولی اینقدر اهل قرتی‌بازیست که بزور میتوانی سن اصلیش را تشخیص بدهی.
دقیقا ۵سال پیش عمه از انگلیس برگشت چون هوای گرفته لندن راه نفس کشیدن را برایشان تنگ می‌کرد و بعد از مرگ عمو ناصر دل و دماغ زندگی در غربت را نداشتند؛از وقتی که برگشته بودن دائم مهمانی‌های آنچنانی برای صله‌رحم برگزار می‌کردن و دلیلی برای سرمستی و خوشحالی ما بودند‌.
ای وای دوباره شروع کردم به چرب زبانی، فکر کنم داشتن این همه کار بانکی زیادی روی مغز نداشته‌ام تاثیر داشته.
خب ول کنید این داستانها را...بگذارید به شب مهمانی برویم که اتفاقات نرم و نازی در پیش داریم.
شب مهمانی اتاق روبه‌روی اتاق عمه پری، تنها نشسته‌ام و این ویس را برای مامان ضبط میکنم.
خانوم مامان اگر اینجا بودی قطع به یقین چشم‌هایتان چهارتا میشد از دیدن این همه اتفاق ریز و درشت پشت هم.
کل فضای خانه شبیه به یک آپ بود[جلوی در به ما کاتالوگ برنامه را دادن]کل خانه را آبی و دور و اطراف پر بود از نماد‌های بامزه از آن آپ.اما جالبتر از همه این بود که انگار دقیقا در همان برنامه زندگی میکنی چون هر چیزی که میخواستی سریعا با یک کلیک به دستت داده میشد.[جلل‌خالق!مامان جان دهانم از تعجب نیم متر باز بود که چطوری من دلم شربت می‌خواهد و با یک اشاره و به طرفه العینی جلوی چشمانم ظاهر میشود‌]
عمه درست مثل همیشه بود شبیه یک تراکنش موفق که آدم از دیدنش خوشحال می‌شود.
با آن لباس دنباله‌دار و ابهت همیشگی و نظم خاصش توجه همه را به خودش جلب کرده بود.
اما سمین خانم دوستش همانند همیشه شبیه این برنامه‌های هنگی و درب و داغان اینترنتی بود از آنها که باید یکسال صبر کنی تا بیل‌بیلکاشان روشن شود و یک رمز پویا به تو بدهد‌.
نگاهم را از سیمن گرفتم که چشمم خورد به
به یک مرد میانسال و جا‌افتاده از آنهایی که بوی تجربه را میتونی از صدفرسنگی‌یشان بشنوی.
از آنهایی که بوی آرامش و خیال‌ آسوده می‌دهند.
بوی قسط‌های داده شده و مزه شیرین خاطرجمعی.
مامان سرت را به درد نیاورم از آنهایی بود که بوی پول می‌دهند؛بوی اصالت و رفاه.
کنجکاویم گل کرده بود دلم میخواست هرچه زودتر سر از کار پری و آن آقای متشخص در بیاورم.
خودم را به عمه نزدیک کردم؛اما جوابی ندادن.
دنبال آقا راه افتادم اما توجهی نکردن.
حتی از‌ تراکنش ناموفق هم پرسیدم اما ناکامم گذاشتن.
آه کلافه بود از این مهمانی پر از سوال تا اینکه؛تراکنش ناموفق چشمکی زد و عمه خانوم و آقای نمیدانم چی‌چی را دعوت به سخن کرد.
اینها را از زبان خودش می‌گویم[لحن دخترک تغییر می‌کند و با صدای پیرزنی قرتی که "ش‌"هایش را با ناز ادا می‌کند حرف میزند]
عزیزای‌دلم
دختر پسرای نازم
دلیل اینکه شما را قبل از پدر و مادرهایتان دعوت کرده‌ام این است که؛شما رگ خواب‌ آنها را بهتر بلدید و می‌توانید از حرف و حدیث جلوگیری کنید.حرف‌هایی که شنیدنش قلب مرا به درد می‌آورد.خب بیشتر از این سرتان را به درد نیاورم؛
من رسما می‌خواهم اعلام کنم‌ که با پیمان‌ عزیزم ازدواج کرده‌ام.
عمه ساکت شد و صدای همهمه ما بلند شد و بعد از دقایقی که در گیجی و منگی سپری شد با صدای دست و جیغ بچه‌ها به خودم آمدم و برای عمه دست زدم.
آخی طفلی چه خوشحال شدند وقتی برایشان دست زدیم
اما صبر کن پیمان که بود و چه کرد؟
پیمان‌ خان[به اصرار پریزاد خانوم پیمان خان صدایش زدیم]مسول یکی از این برنامه‌های پرداخت آنلاین بود از آنهایی که دنیا را گلستان می‌کنند و میتوانی بدون هیچ فکری تمامِ تاکید می‌کنم تمام کارهایت را در خانه انجام دهی و برای کوچیکترین کاری مجبور به بانک رفتن نداشته باشی.
آه مامان این دقیقا همان بهشت من بود، بهشتی که نصف شب میتوانی قبض بدهی یا صبح زود وقتی خروس‌ها در خوابند با یک کلیک بیمه‌ات را درست کنی و ساعتها در صف‌های طولانی نباشی.
پیمان خان را دوست دارم دایی پیمان صدا کنم از بس دوستانشان دارم‌.مردی که رویاهای مرا واقعی کرد.
خب حالا فهمیدی که چرا همه جا آبی بود؟
بله چون دایی پیمان تم برنامه را آبی انتخاب کرده بودند و امشب که اعلام ازدواجشان بود مصادف بود با افتتاحیه برنامه پیمان‌خان.
بعد از اینکه همه این حقایق را فهمیدم با خیالی آسوده، بدور از فضولی و سرخوش از اینکه همچی با یک کلیک حل می‌شود مشغول جارو کردن میز شدم بطوریکه تا چند دقیقه روی زمین پلاس بودم.
ولی با کمک پسر تراکنش ناموفق به اتاق رسیدم و سریعا مشغول ویس گرفتن شدم...
ویس را قطع می‌کند و در تصوراتش زن و مرد را همانند کلیک و تراکنش‌های موفق تصور می‌کند و در دل قاه‌قاه میخندد؛بعد از خنده دست به جیب می‌برد و با جستجویی گوشی را می‌یابد و با کلیک‌های پشت‌ هم تمام کارهای نکرده را راست‌و‌ریست می‌کند و بعد با خیالی آسوده می‌خوابد و دنیای کلیکی و نازش را در خواب میبیند.


پی‌نوشت اول:این پست را نه فقط برای کمپین پیمان بلکه بیشتر بخاطر عمه پدرم نوشتم.
عمه پدرم در خانواده‌ما نماد آسودگی خیال هستند.
پی‌نوشت دوم:عمه در بستر بیماری هستند برای همین بعد از شنیدن خبر بیماریشان تصمیم به نوشتن گرفتم.
پی‌نوشت سوم:برای سلامتی عمه‌جانم دعا کنید.
پی‌نوشت چهارم: از پیمان‌خان هم استفاده کنید چون شوهرعمه ماست😂پول بیشتر مهمانی بیشتری را برای ما به همراه دارد...


پرداخت آنلاینرمز پویاپرداخت_مستقیم_پیمانعمهقرض و بدبختي
As free as the ocean 🌊🤍
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید