هیچ میدانی که هنگام تلاقی سایههامان بر دیوار ترک برداشته کوچه، چه جوش و خروشی در رگههای آجری به پا میخیزد؟ به گمانم چفت شدن سایه ما دونفر، آنقدر زیبا و موزون است که تمام کرم ابریشمهای دنیا، لحظه همآغوشی ما، پیله میدرند.
همان ثانیه که بازوان امنت قامت ظریف من را میبلعد، پروانههای تازه پیله دریده، برای دیدن شفق قطبی بال میزنند و رقصکنان از این سوی جهان به آن سو عزیمت میکنند.
نقطه امن من، آغوش هیچ کس به اندازه تو، به تن من نمیآید. چطور تا این اندازه زیبا و دقیق، قالب تن من دوخته شده آغوشت؟ همان لحظه که به نقطه امن جهانم دعوتم میکنی، سمفونی سکوت مطلق شروع به نواختن کرده و جهان به احترام شکوه دو قلب در هم آمیختهمان، خواهد ایستاد.
امن من، این درآمیختگیها و شوریدگیها بیش باد که حل شدن در تو، آغاز استقلال و تفکیک من است. زنده باد لحظه غرق شدنم در اقیانوس عشق مذاب شما. زنده باد...