ویرگول
ورودثبت نام
حدیث ذوالفقاری
حدیث ذوالفقاری
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

عصر اخرایی پائیز

از من پرسید عشق از نگاه تو چه تعبیری دارد؟ پلک‌هایم را بستم. عشق را آنگونه که باور داشتم در رگ‌های فکرش تزریق کردم:

عشق داستان آن عصر اخرایی باران‌زده پائیز است که زنی عاشق، به میزبانی معشوقش مشغول شد. روبه روی آینه که ایستاد انگار امروز شکلی دیگر به خود گرفته بود. او عاشق‌ شده بود. چرا که هر تار از موهایش عشق می‌نواخت. لب‌هایش اناری یاقوتی که بی‌قرار بوسه‌های مهمان است، چشم‌هایش از ستاره‌ها پرنورتر و اندامش حریری کش و قوس دار شده بود.

چه عصر عجیبی! چای هل و زعفران، عطرش تا خانه تمام عشاق جهان می‌دوید. آفتاب تیز و نارنجی شیشه را پاره کرده بود و بر قالی قرمز کف خانه، جهیده بود. همه چیز در آن عصر اخرایی پائیز، غلیظ‌تر شده بود.

حتی صدای قدم‌های معشوق از خیابان‌ها آن طرف‌تر، در گوش زن پیچیده می‌شد. حالا که همه‌چیز سراسیمه بود و شدت گرفته بود، زن اندیشید که آیا بوسه‌هایمان، بعد از رخ دادن قامتش بر در نیز از این قانون اطاعت می‌کند؟

آن عصر عجیب اخرایی پائیز، جهان واضح‌تر از همیشه بود. آنقدر واضح هنگام به صدا درآمدن در، زمان ایستاد. تا زن عاشق به در برسد، سالیان سال گذشت. همه چیز کش آمده بود. هم مسیر و هم زمان. خدا کند لحظه در آغوش کشیدنشان هم همینقدر زمان کند شود.

در باز شد. مرد هم امروز شکلی دیگر به خود گرفته بود. کوه‌تر شده بود. سرزمین سینه‌اش فراخ‎‌تر و امن‌تر، تیله چشم‌هایش نافذتر از گرگ‌های چنگ بر ماه زده، قامتش... امروز سرو تر از همیشه بود. چقدر مرد عاشق پناه شده بود.

برای من عشق، داستان آن عصر عجیب اخرایی پائیز است که همه‌چیز شدیدتر همیشه است.



پائیزنویسندهعشق
عاشق کلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید