نقشبند خیال
نقشبند خیال
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

در باب حکمت شر و بدی

یه سوالایی هست که از اول اول تاریخ تفکر آدما پرسیده شدن, مثلاً یکیش همین علت وجود شر و بدی. یعنی اینکه خوب اصلا چرا شر و بدی وجود داره و خدا کاری نمیکنه. هگل تو یه بخشی از گفتارهاش از زبون اپیکور سه مقدمه رو برای پاسخ به این سوال مطرح میکنه: یکی اینکه خدا میخواد جلوی اتفاقات بد رو بگیره ولی نمیتونه و این یعنی اینکه خدا ناتوانه!! دوم اینکه خدا توانایی رو داره ولی تمایل نداره که اونو انجام بده و این یعنی اینکه خدا بدخواهه و عادل نیست!!! سوم اینکه خدا هم توانایی و هم تمایل به از بین بردن شر رو داره. حالا یه سوال اینجا مطرح میشه که پس شر و بدی از کجا میاد؟؟ شر و بدی منظور همه اتفاقات بدی هستند که برای ما آدما میفته. با همه تفاسیر سوال اینجاست که خدا که دانا و توانا و مهربونه پس چرا شر وجود داره؟ آگوستین میگه تمام شر و بدی ها ریشه در اراده آزاد انسان دارن یعنی خدا می‌تونست برای اینکه شر بوجود نیاد به آدما اراده رو نده ولی چون دیده منفعتش میچربه به ضررش، اراده رو داده به ما ولی یه نقدی وارده اینجا که باید بگم خیلی از شر و بدی و اتفاقها که به انسان ربطی نداره!

جان هیک میگه این رنج کشیدن باعث رشد شخصیت انسان میشه و خدا اینطوری میخواد انسان های قوی بسازه، خوب البته این حرفو میشه یه جورایی قبول کرد ولی تا وقتی آدمها زنده باشن نه اینکه تو خیلی از این اتفاقات که به گفته هیک برای رشد انسان میفتن آدما از بین برن!!

تو کتاب تنهایی پرهیاهو می‌خونیم که ما مثل دانه های زیتون هستیم که تنها وقتی جوهر خودمون رو بروز می‌دیم که؛ درهم شکسته شویم و یا تو فیلم از کرخه تا راین جایی که سعید سر خدا داد میزنه و ازش گله و شکایت می‌کنه و همین سوالا رو ازش میپرسه. اما سومین اظهار نظر مال ریچارد سوینه که میگه اگه خدا جلوی شر رو بگیره خوبی ها هم از بین می‌ره .خوبی هایی مثل اراده ی آزاد و رشد شخصیت. و خوب خدا نمیخواد آدما رو فریب بده چون فریب دادن هم خودش یه بی عدالتی محسوب میشه و این جواب سوالیه که ما وقتی با اتفاقات بد غیر قابل تصور مواجه میشیم از خودمون می‌پرسیم که اگه خدا هست پس چرا کاری نمیکنه؟؟ در این شرهای وحشتناک بخشی از حقیقت درک شر وجود داره. خدا می خواد ما رو با حقیقت صریح زندگی خیلی بی پرده مواجه کنه و البته این ماییم که گاهی باید برای کشف حقیقت باهاش مواجه بشیم.

یاد شعر ابتهاج میفتم که میگه:

چه فکر می کنی؟

که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته ایست زندگی؟

در این خراب ریخته که رنگ عافیت از او گریخته،

به بن رسیده راه بسته ایست زندگی،

چه سهمناک بود سیل حادثه که همچون اژدها دهان گشود

زمین و آسمان ز هم گریخت، ستاره خوشه خوشه ریخت

و آفتاب در کبود دره های آب غرق شد.

هوا بد است٬ تو با کدام باد می روی؟

پ ن: عنوان مطلبو از عنوان کتاب در باب حکمت زندگی شوپنهاور وام گرفتم. قانون کپی رایت بهش تعلق می گیره عایا؟

پ ن: این مطلبو وقتی خیلی درگیر پایان نامه بودم و دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت نوشتم. تو روزایی که افسردگی نمیذاشت حتی از تختم بیام بیرون؛ این نوشتن بود که زنده نگهم داشت.


کوی دانشگاهداستاندلنوشته
از سرداران شهید تا ادوارد براون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید