لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

داستان 16- صد داستانک 21 شهریور 1401(ساحل طوفانی و جنگل فراموشی)

داستان 16- صد داستانک 21 شهریور 1401(ساحل طوفانی و جنگل فراموشی)

ساعت سه صبح. دریا در حال طغیان است. چادرهای رنگارنگ همه ساحل را پوشانده است. شبی زیبا و پر از ستاره را گذرانده بودند. رقص و پایکوبی پایانی نداشت. نیمه‌شب، مردان وزنان سرمست از باده عشق داخل چادرها رفتند.

بادی سرکش، خاکستر به‌جامانده از آتش وسط چادرها را با خود همراه کرد. پیچ‌وتابی به سیاهی آن داد وبر سر چادرها ریخت.

زنان و مردان از صدای فریادها به اطراف پراکنده شدند. طوفان باقدرت قطرات کوچک و ناچیز آب را به شن‌های ساحل می‌کوبید و هرآن چه در تیررس بود را با خود می‌برد. مردم خود را به جنگل رساندند. صدای حیوانات وحشی هرلحظه بیشتر می‌شد.

آب چادرها را با خود برد. مردم در تلاش‌اند تا اندک لوازم به‌جامانده را با خود حمل کنند. زنان فرزندانشان را و مردان ابزار و وسایل را به جان می‌فشردند.

گویی دستی از داخل آب بیرون آمد وآنها را به کام کشید. صدای جیغ و هیاهوی زنان و کودکان، از هر سوی به گوش رسید.

مرد وسایل را رها کرد و شناکنان زن را در آغوش گرفت. موجی سهمگین هردو را زیرآب کشید. وقتی بیرون آمدند کودک دربرشان نبود.

زنان دیگر هم به دستان خالی‌شان نگاه کردند و از ته دل ضجه زدند.

مردان در جنگل تاریک فراموشی فرورفتند وزنان در خط ساحلی به نظاره طلوعی دیگر نشستند.

ساعت پنج ضربه نواخت. آب فروکش کرد. باد درجایش آرام گرفت و کودک‌های بی‌جان خط ساحل را با بدن‌های کوچکشان رنگی کردند.

پ.ن. این داستان تمثیلی از زندگی‌های پراز تنش است که تنها کودکان آسیب می‌بینند.

ارائه شده در سایت ویرگول

https://leilafarzadmehr.ir/داستان-16-صد-داستانک-21-شهریور-1401ساحل-طوفان/

طلاقطوفانمشاجرهترس
لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید