لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

گنجشک خورشید گرفته

ساعت اداری شروع شد. مقدار زیادی کارهای انجام نشده بر سرش آوار شدند. یکی یکی آن‌ها را پیش می‌برد.

خیالات دست از سرش برنمی داشت. برای مدتی متوجه راهروی ورودی شد. مشتریان زیادی در رفت و آمد بودند. به کفش‌های آن‌ها نگاه می‌کرد. هر آدمی را می‌توان از روی کفشی که به پا می‌کند شناخت.

خیلی دراین مورد تبحر نداشت تنها چند مورد کوچک.

با همان دانش اندک سعی می‌کرد چهره‌ها را حدس بزند و آن‌ها را روانشناسی کند؛ یکی کفش نو به پا داشت معلوم بود که به خودش اهمیت می‌داد، تازگی با خودش آشتی کرده بود و هدیه ای برای این آشتی خریده بود. دیگری کفش‌هایش پر از گرد و غبار بود، از زمین و زمان دلگیر و شاکی؛ حتی گرد و خاک آن را با دستمالی نگرفته است. آن یکی کفشی مندرس به پا کرده، نتوانست افکار او را آنالیز کند.

از گوشه چشم پرواز شیئی را دید. به اطراف نگاه کرد ولی چیزی ندید؛ شاید خیالا ت او را محاصره کرده است.

یکی از اسناد تلمبارشده روی میز را ثبت و بعد هم در کاور کنار دستش قرار داد تا بعد از اتمام کار، آن‌ها را بایگانی کند.

در این انتقال کاغذ باز هم متوجه پرواز چیزی از گوشه سمت چپ چشمش شد. سر را به سرعت بالا گرفت و این بار گنجشک کوچکی را دید که راه را گم کرده از راه پله دو طبقه بالا آمده و به سالن رسیده است.

مدتی به پرواز بی هدف گنجشک کوچک نگاه می‌کرد خودش را جای او گذاشت . از دید او به اطراف نگاه کرد در خیال گنجشک پرمی‌زد.

گنجشک نورهای سقف سالن را به جای نور خورشید و پنجره ای باز گرفت. هر بار به سمت آن‌ها پرواز می‌کرد. با ضربه زدن به آن‌ها، به سمت دیگری پرتاب و این سیکل چند بار تکرار شد.

به سمت او گام برداشت و با کاغذ بزرگی سعی کرد اورا به سمت پنجره هدایت کند.

با تلاش او و همکارانش بالاخره گنجشک سردرگم به بیرون هدایت شد. ناگهان خورشید را دید که نیمی از آن در پشت سایه ماه گم شده بود. تازه متوجه شد که گنجشک از ترس ناپدید شدن خورشید به داخل پناه آورده است. او به دنبال خورشید سالم، در سالن شرکت اسیر شد.

تمام مدتی که خورشید با گازهای ماه، نیمه و نیمه تر می‌شد گنجشک در بالای یکی از چراغ‌های راه پله مخفی شده بود. ضربان قلبش ازروی پرهای قهوه ای رنگ کاملاً مشخص بود، انگار نفسش تنگ شده بود، هر چند لحظه یک بار دهانش را باز می‌کرد بدون اینکه صدایی از آن بیرون بیاید.

بعد از نیم ساعت که خورشید خود را از دست ماه رهانید، گنجشک خود را به‌سرعت به بیرون رساند و در کنار دیگر دوستانش روی شاخه‌ای نشست. بعد از نزدیک شدن به یکی از گنجشک‌ها همگی یک‌باره از روی درخت پرواز کردند روی سیم‌های برق نشستند. صدای جیک‌جیک آن‌ها در صدای بوق ماشین‌ها و جیغ آمبولانس‌های گیرکرده در ترافیک گم شد.

ارائه شده در وبسایت ویرگول

https://leilafarzadmehr.ir/گنجشک-خورشید-گرفته/

گنجشکترسخورشید گرفتگیاسارت
لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید