ویرگول
ورودثبت نام
داود شمسی
داود شمسی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

حسرت

خوف هجری که در سینه ی ما ترس شده

زخم در سینه و غم دردلمان درس شده

شام دوشین غزل بی رمق از عشق مباد

ساز من حسرتی از قاب رخ عکس شده

واژه ها شاهد تنهایی من ، خوب نگر !

حال واحوال دلم نبض قلم حبس شده

رمیده غزال غزلم سوی غم آغوش شما

مانده دستی که تنش حسرت یک لمس شده

من ندیدم دمی از روز پریچهره زیبای تو را

بعد از این روی فریبای گلم ، حدس شده

دل دیوانه از این پس که نصیحت شنود

که بگویند نظر سوی هوس نحس شده

شعرشاعریشاعرداودشمسیادبیات
داود شمسی ، شاعر و نویسنده اشعار سپید ، غزل ، دوبیتی، مثنوی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید