ویرگول
ورودثبت نام
فریاد بی صدا
فریاد بی صدا
فریاد بی صدا
فریاد بی صدا
خواندن ۱ دقیقه·۱۶ روز پیش

سایه سار قفس

ای بار هستی، آیا به رفتن می‌پرد؟

یا این تَنِ خسته در خاکِ خویش می‌مَرد؟

از عالمی که سایه وار بر من گذر کرده،

دلم هوای فرار، از این قفس کرده

من زندگانی نکردم که زنده بودنم دروغ،

تمام شود پرواز ،گشته چون باری ز دوش

آن قامتی که باید، در خودم نیافتم،

آرزوهایی که عشقشان را به باد دادم و نیافتم.

ولی چه کنم با این ره ناگزیر پایان؟

که میل مرگ می‌آید ،چون تشنه به باران

باید که زیست ،باید که رها شد از این بند،

ای کاش زندگی بود ،این مرگ بی سر و دست جهان قفسی شده و من در قفس خویش، نمی‌دانم که کیِ از این قیل و قال بگریزم .

شاید که رفتن، مرهمی بر زخم‌ها ننهد،

ولی این دل هوای بی‌بازگشت کوچ را دارد.

به زنده بودنم نام خود ننهادم،

مام نقشه‌هایم را به باد دادم .

نه آن لباس رویا بر تنم نشست ،

نه آن کمال خواستم ام،

من آرزو می‌خواهم، زیستن می‌خواهم

نه این سکوت سرد و این رخوتِ سنگین

گاهی چنان از این مدار می‌بُرم ،

که مُردن تنها راه یافتن خویشتن است و بس

برقفسمرگ
۴
۲
فریاد بی صدا
فریاد بی صدا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید