انی دوک، پوکرباز بود دورهای و بسیار هم پوکرباز موفقی بود. یکی از دستبندهای طلای سری جهانی پوکر سال 2004 رو به دست آورده بود و تا زمانی که پوکر رو کنار گذاشت، بیشتر از هر زنی در مسابقات جایزه برده بود. دوک همینطور طی یک دهه اخیر، خودش رو به عنوان نویسندهای مهم در زمینهی علوم مربوط به تصمیمگیری مطرح کرده. دوک، اخیرا کتابی به اسم «خروج: قدرت دانستن اینکه چه زمانی باید خارج شوید» منتشر کرده که میخوام با توجه به صحبتی که نیویورک تایمز در این خصوص باهاش داشته، یک چیزهایی رو براتون توضیح بدم.
ترک کردن مسئلهی داغیه در حال حاضر. طبق یه آمار چهل میلیون آمریکایی طی سال 2021 کارشون رو به خاطر کاری بهتر رها کردن. همینطور یک جریانی به اسم «ترک کردن رو ترک کنید!» راه افتاد. با این حال در حالی که یکی از بخشهای مهم پوکر اینه که بدونید چه زمانی باید خارج بشید (fold کنید) شاید خوندن کتاب کسی که چه در زمینهی پوکر و چه در زمینهی تصمیمگیری متخصص به حساب میاد کمک کنه. دوک، مثالهای زیادی میزنه و اینطور در مورد چیزهای زیادی استدلال میاره. از مسائلی که روش اصرار داره اینه که چسبیدن به هدف -در زمینهکاری، شخصی و حتی پروژههای خانگی- میتونه باعث درجا زدن ما بشه.
دوک توضیح میده کلمات قصارمون رو ببینید: چیزهایی مثل اینکه برندهها هیچوقت تسلیم نمیشن. حتی اگه تو داستانها، شخصیتها توی وضعیت خطرناکشون دوام بیارن، آخر سر به قهرمان تبدیل میشن. اینجا «راب هال» رو مثال میزنه که سال 96 تو شرایط بسیار سخت و غیرمنطقی از صعود به سمت قلهی اورست دست برنداشت و در این مسیر مُرد و ما اون رو قهرمان میدونیم. یا یک زنی رو مثال میزنه که طی ماراتن 2019 با وجود اینکه پاش در اواسط مسیر دچار شکستگی شد، تا انتها دوید. اگرچه شاید در نگاه اول با خودمون بگیم اون دیگه شاید نتونه بدوئه، یه صدایی هم تو ذهنمون هست که میگه عجب آدم سرسختی و ستایشش میکنیم.
هر بار که تصمیم میگیرید یه کار جدید انجام بدید، تصمیمی گرفتید که بر مبنای عدم قطعیت گرفته شده. وقتی شغل جدید رو قبول میکنید، چقدر ازش میدونید؟ چقدر در مورد فرهنگ سازمایشون اطمینان دارید؟ چیزی نمیدونید. پس وقتی کاری جدید رو شروع میکنی، مرحلهی جمعآوری اطلاعات هم شروع میشه. این اطلاعات میتونه منجر به این بشه که ازشهات رو هم تغییر بدی. بگی فکر میکردم اینو میخواهم اما حالا میدونم که یه چیز دیگه میخواهم. اگه تسلیم شدن/ترک کردن/خارج شدن در زمان درست انجام شه، میتونه باعث شه که به اهدافت برسی و حتی سریعتر این اتفاق بیفته. متناقض به نظر میاد چون فکر میکنیم تسلیم شدن یعنی توقف در جهت رسیدن به اهداف. اما اینطور نیست چون همیشه چیزی که شروع کردید، ارزش ادامه دادن نداره.
مثل تصمیم به شروع که براساس عدمقطعیت گرفته میشه، تصمیم به خروج هم چنین حالتی داره. همیشه اینطور نیست که زمان خروج، طوری باشه که صد درصد از خروج مطمئن باشید. همیشه خوب بلدیم بهونه بیاریم که چرا ادامه دادن و تغییر ندادن شرایط کار، تصمیمِ بهتریه. به همین دلیل آدمها نوک قلهی کوهها تلف میشن. یا با پای شکسته تا انتهای ماراتن میدوئن. یا به کار در شرکتهایی که فضایی مسموم دارن، ادامه میدن.
راهکاری که میدم اینه که یک سری شرایط از قبل تو ذهنتون داشته باشید. از خودتون بپرسید چه نشانههایی رو بعداً ببینم که مطمئن شم وقت خروجه؟ تو مثال ماراتن مثلا میتونه این باشه که اگه تیم پزشکی هر لحظه اعلام کرد که دویدنِ بیشتر برای سلامتیم خطرناکه، متوقف شم. یا در فضای کاری که توش احساس خوشحالی نمیکنید، از خودتون بپرسید تا چند وقت میتونم با خوشحال نبودن ادامه بدم؟ شاید مثلا بگید تا سه ماه میتونم اینطور ادامه بدم. همینطور میتونید یک نفر رو به عنوان قاضی کنار خودتون داشته باشید. اون میتونه یه دوست نزدیک، روانشناس یا شخص قابل اعتماد دیگهای باشه. در جریان وضعیت کاریتون قرارش بدید و اگه لحظهای بهتون گفت که دیگه کافیه، دکمه خروج رو بزنید
همینطور در انتخاب اهداف همیشه یک حالت خروج داشته باشید. مثلا یک «مگر اینگه» انتهای هدفتون بذارید. برای مثال میخوام ماراتن رو به انتها برسونم مگر اینکه این کار بیچارهم کنه. میخوام به قلهی اورست برسم ولی اگه تا ساعت یک ظهر به قله نرسیدم، برگردم پایین. چون باید به خودمون یادآور شیم که هدف واقعی چیه. هدف واقعی رسیدن به اورست نیست. هدف اصلی اینه که زنده به پای کوه برگردیم تا بتونیم بعد از این قلههای بیشتری رو فتح کنیم.
صفحهای به اسم آقا معلم تو تلگرام دارم که خوشحال میشم فالو کنید.