سال ۷۷ پس از کلی قرض وقوله(راستی قوله یعنی چی )آقامون با همکاری شرکتی که در آن کار میکرد ،یک وانت سفید مدل ۷۴خرید.ما فقرا ،خرید یه همچین وسیله نقلیه ایی ،معادل خرید کاخی بیست اطاقه در ارتفاعات کوههای آلپ است.
اولین روز، شوهر جان رو یقه کردیم (من وپسر کوچولوم ) که شیرینی خرید ماشین میخواییم .به همین مناسبت به یک کبابی نه چندان لوکس رفتیم و دلی از عزا درآوردیم ،خودمون رو با کباب خفه کردیم .
دیگه پز دادن های ما با وانت سفید که اسمش رو رخش گذاشته بودیم .شروع شد .هی وقت وبی وقت خونه فامیل میرفتیم وخیلی مراقب بودیم که رخش رو ببینند وخطی بهش نیفته.
یه بار تصمیم گرفتیم بریم شهرستان ،منم ماههای آخر بارداری ام بود. بارو بندیل رو بستیم ،تو تعطیلات بهمن ماه راهی شدیم .فلاسک چای هم طبق معمول از ابزار اصلی سفر با قند (اون موقع هنوز کلاسمون بالا نرفته بود که با چای ، شکلات یا توت خشک بخوریم. سنمون هم بالا نرفته که اصلا چای را خالی خالی بخوریم)،تنقلات وناهار سبک بین راه رو هم آماده کردم در سوز و سرما راه افتادیم .اوایل سفر، خوشحال و خندان وبخور وبشکن و ترانه بخون وآواز گوش بده ،گل اومد بهار اومد با جان مریم سربسر شدند واز توش دل ای دل دراومد ؛ گذشت.
خلاصه به نزدیکی های گردنه رازان بعد از سلفچگان ،جایی که آقا پولوسه همیشه با دوربین در مخفیگاه، درکمین نشسته ،وناگهان از کمینگاه بیرون میاد ومچ راننده خاطی بیچاره رو میگیره، رسیدیم .
ما هم بیخیال و شادان میرفتیم که ناگه علمک آقا پولوسه برای ما بالا رفت . یعنی بزنید کنار، ای خاطیان و سرعت بگیرها وسبقتی ها ،دست ها بالا ..
من با چشمای گرد شده به همسرجان نگاه کردم و همسر جان هم با اعتماد به نفس وانت عزیز گرامی را کنار جاده نگه داشت .
پلیس کارت ماشین وبقیه اسناد رو خواست .همسرم پرسید چرا ؟
پلیس فرمودند که سرعت غیر مجاز بوده ..
از اون اصرار از همسر انکار که سرعتم مجاز بوده و خلاصه این وسط منم گرفتار ..
همسر هم حاضر نبود قبول کند .پلیس مقتدر هم به رییسش گفت وخلاصه کار بالا گرفت .که دریک تصمیم عجیب ،اعلام کردند .که ماشین به پارکینگ پاسگاه بین راه منتقل میشود تا به پرونده رسیدگی شود .سوار شدیم چند کیلومتر پایین تر ماشین را تحویل دادیم .
منم هی میگفتم بابا کوتاه بیا ،فوقش یه جریمه است وفکر کن پول زور میدی به خاطر ما کوتاه بیا... خیر ،مرغ همسر یک پا داشت ، دوتا نمیشد .
خدای من حالا من باردار با یک بچه سه ساله دوتا چمدان مملو از لباس بدون وسیله توی برف وسرما چه کنیم؟
پدر پسر شجاع ،ابروها رو درهم کشیده بود که یعنی من خیلی جذبه دارم .چمدونا رو گرفت و رفتیم بسوی سرنوشت نامعلوم .
مدتی لب جاده حیران ایستادیم که چه کنیم چه نکنیم .من پیشنهاد دادم ،به خونه قدیمیمون دریک از شهرهای نزدیک (به فاصله۱۵۰کیلومتری )بریم .
همسر عزیزتر از جانم ،قبول کردند و ماشین بین راهی گرفتیم ، رفتیم .من که کارد که هیچ ،اگر خنجر یا تبر یا شمشیر هم میزدند یک قطره خونم نمی آمد .
آخه مرد ،اصلا تو درست میگی سرعت نگرفتی به خاطر بچه کوچک ،یا فرزند تو راهی ویا من باردار ،حتی به خاطر وانت جان که اینقدر از حضورش در زندگیمون خوشحال بودیم کوتاه میومدی ومارو سر سیاه زمستون آواره نمیکردی .البته اینارو تو دلم گفتم .مگه اون موقع میشد کلامی حرف زد .
وارد خانه سرد ، یخی و خاکی شدیم که سالها کسی توش زندگی نکرده بود.بدون غذا و وسایل رفاهی ،به هر بدبختی بود شب با سرما سر کردیم . اول صبح با اون شکل و شمایل که آمده بودیم خسته تر برگشتیم پاسگاه .همسر جان که دو زاری کجش تازه افتاده بود که این تو بمیری، اون تو بمیری نیست،رو کرد به من گفت:الان که رسیدیم پاسگاه تو برو با افسر اونجا صحبت کن و بگو من باردارم ودبیرم، شوهرم بیماری قلبی داره ..وبرای محکم کاری که منم باورم بشه دوتا پروپانونل بالا انداخت وقتی رسیدیم اونجا قیافه مظلومی به خودش گرفت وعین موش پشت من قایم شد .
منم چون وضعیت خودم مناسب نبود وبچه کوچیک داشتم ،قبول کردم که سخنگوی همسر جان قلدر دیروز و موش آب کشیده امروز باشم .
با حالتی مصمم جلو رفتم واحوالپرسی کردم وشرح ماوقع را بدون اقراق گفتم .انگار اونام از دیروز عذاب وجدان گرفته بودند ،تا حرفم تمام شد ،افسر مربوطه گفت:خانم والا ما نمی خواستم شما به زحمت بیفتید ؛بخصوص که شما دبیر محترمی هستید و به گردن همه ما حق دارید.ولی آقاتون اشتباه خودشون رو
قبول نمیکنه و نگاهی به ایشان کردند. افسر در ادامه گفت:به خاطر شما ماشین رو تحویل میدیم ولی پرونده ایشان باید برود مرکز ودادگاهی شود ؛ چون با مامور قانون درگیر شدند .
در اون لحظه فقط میخواستیم که ماشین رو تحویل بگیریم وبریم وبقیه اش مهم نبود .وهمیطور شد .به مسافرت ادامه دادیم.
بعد ها پرونده رسیدگی شد ،راستش نمیدونم چه تصمیمی گرفتن ولی همسر قلدر من گفتن که از طریقی شکایت اون مامور کردند و تنبیه شدند.؟؟؟؟
خلاصه وانت سفید را تا۵سال داشتیم وبعدا با پیکان معاوضه کردیم .
دوستدار شما ، انتظامی