قبل تر ها ناراحت بودم که چرا خانواده من مذهبی نیستن، خانواده که میگم منظورم دایی خاله عمه عمو هست وگرنه پدر مادرم آدم های مذهبی هستن.
امسال که میخواستم برم راهیان به مامانم گفتم به کسی نگه که صد البته منظورم داییهام بود چونکه سال قبل خیلی ازشون حرف شنیدم از جمله کلمات کله پوک و تا آدم های امثال شما هست مملک درست بشو نیست و ...
امسال هم
از وقتی که برگشتم هی باید جواب سوالات تمسخر آمیز دیگران رو بدم که میرید اونجا که چه کار ... بابام که میگفت اصلا چرا ۸ سال جنگ شده؟! در ادامه میگم که چقدر سختی کشیدم تا راضیش کردم. در ادامه پاراگراف اول که قبلا ها ناراحت بودم ولی الان نه باید بگم پذیرفتم که خدا خواسته که من در این جایگاه باشم شاید رسالت من همینه،شاید خدا داره صبر منو امتحان میکنه شاید خدا داره امتحانم میکنه! شاید...
شاید های زیادی وجود داره که نه من میدونم نه شما، اینا رو که مینویسم چونکه دوست دارم درک شم برای اولین بار تو زندگیم کسی باشه که درکم کنه،سخته که خلاف جهت آب شنا کنی.
منو یاد حرف امام علی ع انداخت که میفرمایند:
"اى مردم در راه راست، از کمى روندگان نهراسید، زیرا اکثریت مردم بر گرد سفرهاى جمع شدند که سیرى آن کوتاه و گرسنگى آن طولانى است."
ولی سخته که آدم های که ادعای روشنفکری دارن اما در عمل چیز دیگهان، یه بار که در دورهمی خانوادگی نماز میخوندم عموم گفت مگه زن زندگی آزادی نیست چرا نماز میخونی؟
جواب این ادم چیه اخه!؟
یا مثلا حجاب که میکنی و با پسر ها دانشگاه والیبال بازی نمیکنی لقب اسکل رو میگیری
افراد بی حجاب هم تو خیابون طوری راه میرن و نگاه میکنن که انگاری همین الان از فرش قرمز اومدن یا اینکه جایزه نوبل بی حجاب ترین دختر فصل رو گرفتن و یا اینکه نخبه جهان هستن.
چه بدبخت کسی که خودش رو عاقل و دیگران رو نادون فرض کنه...
روزی که دختر داییم بعد از اون همه محبت کردن بهم گفت رو فراموش نمیکنم
البته اشتباه از من بود که یواشکی سرک کشیدم ولی خب اونم خواست خدا بود که از اشتباه و گمراهی بیرون بیام وقتی پیامی که درباره من بود رو خوندم نفسم به سختی بالا اومد چونکه نوشته بود....
ادامه دارد.
.
.
.