یکی از هزارن ریلز داخل اینساست
دیدن فرزندی که حتی به اندازه پیاده شدن پدر از اتوبوس صبر نمیکند و پدری که از پنجره خودش را خم کرده و فرزندش را بغل میکند و نفر سومی که پسربچه را بالای سر میبرد که به آغوش پدر برسد و چه آغوشی بعضی از از کلیپ ها را در اینستا و بعضی در اخبار دیدم، یاد خودم افتادم که سالها قبل زمانی که فقط شش سالم بود و پدرم سفر زیارتی کربلا رفته بود وقتی بعد از مدتها دیدمش از بغل مادر دستان کوچکم را در پشت گردن پدرم قفل کردم و هرچه مادرم میکوشید که مرا جدا کند نمیشد، یادم هست آن موقع که پدر میفت گمانم این بود که سرکار میرود و مثل همیشه ظهر برمیگردد نه اینکه مدت ها برنگردد، یادم است آن روزها نقل قول مجالس بودیم که اقوام میگفتند دخترک چقدر دلتنگ پدرش بوده است.....
حالا که دختری جوان هستم با دیدن آزاد شدن اسرا و دیدار با خانوادههایشان، یاد آن ایام خود افتادم ولی چه مقایسهای!؟
پدری که حکم حبس ابد گرفتهاست و دیدار با فرزندش را به چه میتوان مثال زد؟
از قطره گفتم از حسی که در قطره مقابل دریاست،
هیچکسی نمیتواند درک کند اگر بخواهم با کلمات بیان کنم انگاری که روحت از جسم خارج میشود با چشم خود روحت را میبینی،
حتی با دیدن فیلم ها آن احساسات بر من دوباره زنده شد،
واقعا جزو حس های وصف نشدنی هست...
به قول شاعر که میگوید" با خود دیدم جانم میرود"
دلتنگی مثل اینکه هر روز چیزی در قلبت میسوزد و تو توان دفاع نداری وقت وصال چنان میبویی و بغل میکنی که یکی
شوی،