ویرگول
ورودثبت نام
نجوا
نجوا
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

سوال های پوچ توخالی

حالم بده میدونمم چرا بده ولی درمان رو نمیدونم

یکی از علت هاش کمال گرایم هست و یکی دیگه زیادی به حرف های دیگران اهمیت میدم خودم میدونم اونا هیچی نمیدونن و حرف اونا تاثیری تو زندگی من نداره ولی خب با این حال اذیت میشم

امشب طراحی کردم و با هنذفری اهنگ "آی مترسک" رو گوش میکردم،

آرومم میکرد

اینکه رنج هات نابود شن بده و خیلی بده که نادیده بشن نمیدونم چکار کنم حال خوب شه ولی اینو میدونم که نباید اهمیت بدم ولی نمیدونم چطوری

ولی برم کتابخونه کتاب های زندگی‌نامه ها رو بخونم فکر کنم بهتر شم.

ادم یه جاهای میبره از سوالات فامیل

چرا ازدواج نمیکی!؟

میمونی‌ها!

چرا ارشد؟ برو ازدواج کن

کامپیوتر؟

اشباح شده که

تو شهرستان کار نیست برات که

توام یه لیسانس میگیری میشینی تو خونه

به این خواستگارت که اومده بله رو بگو تا بره

چرا مهندسی؟ چرا نرفتی فرهنگیان معلم شی از اون اول بهت پول میدن که از بس که نفهمی

دماغت خوبه ها ولی چرا عمل نمیکنی!؟

_من میرم سرکار

_توام میبینم.

نمیدونید با حرفاتون چقدر حالم بیشتر ازتون بهم میخوره و به نفهم بودنتون پی میبرم

متنفرم از فامیل از جمع های پوچ فامیلی که جز بحث کردن درباره سیاست و رنگ مو ناخن غذا حرفی ندارن؛

متنفر از ادم های سطحی نگر و پوچ

متنفر از چابلوسی و دروغ و غرور

متنفر از خود نبودن

یقینا دلم میخواست اصلا عمو دایی و خاله نداشته باشم

حسودی کنم به بچه های دهه ۹۰ و ۱۴۰۰ ها که نه عمو دارن نه خاله نه عمه و نه دایی

۷ دایی هام و ۶ تا عموهای من جز خاطره میشه برای نوه هام.

اینروزا انگاری خیلیا ناامید شدن

البته منم اینطوری نمیمونم

اشکامو که ریختم گریه‌هامو که کردم بلند میشم از نو از دوباره،

بعضی چیزا هم تلاشمو میکنم بهش فکر نکنم که حرص بیخودی نخورم میخوام داییم رو خفه کنم ولی جلوش مجبورم بخندم و بغلش کنم

دایی من کاری کرده که فکر نکنم انسانی رو زمین انجامش داده باشه

بهش که فکر میکنم دلم میخواد کلش بترکه و منفجر بشه

دایی خودمه ننگ خودمه

حتی این کارش اینقدر زشت و احمقانس حتی توی فضای مجازی هم نمیتونم بگم

ولی میگم اونم زمانی که ماها ازش گذشته

یه شب توی مهمونی دایی بزرگم که کنار بابام نشسته بهش گفته که رفته و با امید درباره من صحبت کرده و امید هم گفته سن‌هامون بهم نمیخوره!!!!

یعنی از این حرف نمردم از پوست کلفتیمه

و بعد بابامم بهش چیزی نگفته??

اینقدره دوست دارم به داییم فحش بدم که خدا میدونه و فقط به احترام مادرمه که بهش چیزی نمیگم.

بعد مامانم میگه اون خیلی دوست داره که این کارو کرده

شاید باورتون نشه ولی درسته داییم فکر میکنه من یه دختر خیلی زیبا و بسیاررررر باادب و با ایمان هستم و خواسته کاری برام کرده باشه

اخه نامسلمون این کار!!!؟؟

از کله پوکی این مرد هر چی بگم کم گفتم

خالمم تعریف میکرد زمان مجردیش که بوده فلانی به داییم گفته میخوام بیام خواستگاری خواهرت چند سال دیگه اونم گفته بیا همین الان و دست طرف رو گرفته اورده تو خونه!?? که خالمم از خونه زده بیرون.

یه کارهای میکنه که میگی قربون دشمن ادم که حداقل این کارهارو نمیکنه.

با نوشتن هم سبک شدم ساعت ۲ شد برم بخوابم.

ممنون میشم شما که خوندید نظر بدین.




فضای مجازیفامیلزندگیحرف دلدختر
Students for always
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید