
مشتری گرامی سرکار خانم ****
سالروز تولدتان خجسته باد
سلامتی و بهروزی شما را آرزومندیم
بانک *
فاطمه عزیز تولدت مبارک
خوشحالیم که شما هم عضو خانواده بزرگ نشرشهیدکاظمی هستین
30%تخفیف ویژه، هدیه سالروز تولدتان
پیام بالایی خوشحالم کرد واقعا چون انتظارش نداشتم و اینکه کتاب هم هست.
یه کسی براش تعداد تبریک ها مهمه یه کسی دیگه برپایی یه جشن بزرگ و تولد با دوستاش یکی سوپرایز های متفاوت و مختلفی که میشه
و یه کسی مثل من آدمهای که عکس های تولدم رو لایک میکنن خیلی برام مهمه خب
مثلا فامیل باشی دوست باشی ولی تبریک نگی!؟؟؟ واقعا فاز اینجور آدمها رو نمیدونم!؟
به خودم میگفتم گفتن تبریک دیگران برام مهم نیست اما امشب وقتی تولدم مصادف شد با عروسی فامیل موقع ورود دختر داییم و زنعمو ها بهم تبریک گفتن خیلیم خوشحال شدم.....
لباس قرضی از قضا بهم خیلی میومد، حرف برای تولدم زیاد دارم که چیا شد و چه کارها کردم در این یکسال گذشته
اینکه لقب زن هزار چهره به خودم دادم از بس که شغل عوض کردم
داغ دیدم
کربلا نرفتم
برام دعا نوشتن و خواستن تسخیرم کنن
گوشی جدید خریدم
عید رو با ماه رمضان تجربه کردم
نمایشگاه بینالمللی رفتم
برای اولین بار در زندگیم شماره گرفتم
عروسی خواستگارمو دیدم
به قول روان نویس ویرگول به سنی رسیدم که دیگه کوچکتر از من ازدواج میکنن و به سنی رسیدم که عروسی خواستگارمو میرم و قر میدم داخل عروسیشون و یه حس پارادوکسی هست.
امشب که عروسی خواستگار قبلیام بود موقع ورود خواستم سلام بدم که داماد سرشو انداخت پایین!!!!
تا اینکه اواسط مجلس دیجی گفت دخترهای مجرد بالای هجده سال بیان من اولش نمیرفتم با خودم میگفتم الان عروس میخواد گلشو پرت کنه و زشته مردم چی میگن؟ تا اینکه خالم اصرار کرد که برم و اسم گیف هم آوردن که اگه برید بهتون گیف میدن اینو که گفتن حقیقتا سست شدم😂 که برم با دختر داییم که زیر هجده سال بود رفتیم وسط روی سن که دخترهای جمع شده بودنن و دیجی التماس میکرد دختربچه ها برن اگه گیف اضافه اومد بهشون میدن، وقتی وسط سن بودم خوشحال و هیجان زده شدم و از اینکه اومدم خیلییی خوشحال از اینکه نظر و فکر دیگران برام مهم نبود و لذت داشت اون شجاعت به خرج دادنم
قضیه از این قرار بود که دور عروس و داماد میچرخیدم و به نوبت بهمون گیف میدادن تا اینکه داماد رفت بیرون از سن و عروس میبایست چشماشو میبست و میچرخید بین ما دخترهای که دورش حلقه زده بودیم و دیجی میگفت که کجا بایسته.
ایده جالبی بود و از خودم راضی بودم که تونستم به ترسم غلبه کنم و برم جلو
از دست پسری که قرار بود روزی همسرم بشه گیفت عروسیش رو بگیرم، و فکر و حرف مردم رو به تخمدان چپم بگیرم، سنوگرافی هم رفتم مشکل از تخمدان سمت چپیه که کیست سازه و در درد های پریودی سمت چپمه که درد میگیره....

تولد بیست پنج سالگیم خوش گذشت بهم و کادو و تبریک های خوبی هم گرفتم و عکس های خوبی هم گرفته شد ازم که همه رو گذاشتم اینستاگرام و راضیم ازشون
برای اولین بار سوپرایز شدم
و برای اولین بار تعداد تبریک ها زیاد بود چونکه خودمم تبریک تولد ها رو شروع کردم به گفتن.
ولی خودم دوست داشتم تو این سن سرکار خوبی میرفتم و ماشین داشتم رانندگی میکردم و.....
و جمله غمانگیز آخر اینه که بیست پنج ساله شدم و کربلا نرفتم.....

این همون گیف هست که به مجردا دادن
مدال شجاعت شرافت و...🤣🤣 عین اینا هستن که شعر میخونم ...🤣😂