نجوا
نجوا
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

هادی💔🖤

هادی وقتی گوشیت زنگ میخوره وقتی کفش های جف شده تو رو دم درب میبینه مادرت آتیش میگیره
نمیدونم چرا از وقتی خبر فوتت پخش شد زنگ خور گوشیت هم زیاد شد
هادی چه روزهایی بود که تنها بودی از تنهایی زنگ میزدی طاها باهاش در مورد فوتبال میگفتی اینقدر میگقتین باهم، هادی موقعی که باید زنگ میزدن و حالتو میپرسیدن کجا بودن؟ چرا الان که رفتی زنگ میزنن؟!
هادی وقتی دلم میسوزه از اینکه قرار بود کار پیدا کنم و پولام جمع کنم ببرمت کربلا با مادرت ولی کار پیدا نکردم و تو نرفتی کربلا دلم میسوزه، وقتی اسمت توی قرعه کشی بهزیستی دراومد که شهریور بری مشهد ولی تو مرداد ماه پر کشیدی دلم از این میسوزه که خیلی دوست داشتی بری حرم ولی نشد ولی هادی خودمو اینطور قانع میکنم که الان پیش خود آقا هستی، وقتی خبر مرگت رو شنیدم از این ناراحت بودم که نشد زودتر برم شفا تو رو از آقا ابوالفضل بگیرم. هادی اینکه اونجا آرامش داری و جات خوبه منو آروم می‌کنه.
هادی مادرت میگه جمعه ها که میشده میگفتی دلم میگیره یه جایی بریم
آخ که جیگرم سوخت از این ناله مادرت
هادی چقدر مهمونی دوست داشتی، ولی دریغا دریغا....
دفعه آخرت اردیبهشت بود اومدی خونه ما چه میدونستم دفعه آخره هادی جان؟
مامانت چای میخوریم میگه هادی چای زیاد دوست داشت، هادی تو مظلوم ترین بودی و هستی.
هادی یادته بهم میگفتی ازدواج کن تا یه چلو کباب بخوریم؟
امااااا
روزگار رو دیدی؟ من چلو کباب تشییع تو رو خوردم خیلیم خوشمزه بود هادی.
هادی خودمو اینجور قانع میکنم که اونجا بهترین غذاها رو میخوری وقتی اشک های ما رو میبینی میگی اینا برای چی گریه میکنن من که جام عالیه
راستی هادی
دیدی راه رفتن چطوریه؟ راحت نفس کشیدن چقدر خوبه؟
هادی با عکسات یه کلیپ درست کردم میدونم که خوشت میاد
وقت های که بودی هر دعایی که میکردی درگیر بود و سریع مستجاب میشد.

هادی راستش را بخواهی دلم بیشتر برای خودم میسوزد
من تشییع تو رو دیدم و چقدر بیشتر از این مردم بیزار شدم...
پنج دقیقه نشد خاکت کردیم و سریع اومدیم خونه،تو گناهی نداشتی به هیچ کسی یه بدی هم نکرده بودی که ما اینطور زود تو رو خاک کردیم و برگشتیم، اما من چرا گناه زیاد دارم از تنهایی از تاریکی میترسم هادی یه روزی هم منو اینطوری خاک میکنن انگاری که تاپاله خاک میکنن و میرن و من میمونم و اعمالم، من تنها میمونم. ماهایی که میایم برای تشییع در واقع برای خودمون میایم،
میایم که ببینیم همه رفتنی هستیم هیچ چیزی سودی نداره برامون نه خونه نه مقام نه پول نه ماشین نه خانواده
همه و همه رو میزاریم و میریم فقط خوبی ها و بدی هامون میمونه برامون باقیات صالحات یا باقیات ....
هادی ولی ما مردم عبرت نمی‌گیرم از کفن سفید پوش تو از اون همه خاکی که تو سرت ریختن و قراره روزی توی سر ما هم بریزن! ولی ما همه اینها رو میبینم و توی همون قبرستون غیبت میکنیم بد همو میگیم یا افرادی ناشناسی که فقط برای خوردن میان قبرستون و مشت مشت خرما برمیدارن!
بعضی ها که با لباس های بدن نما و مچ پا کاملا مشخص میان سر قبر ها و با شوق مشغول حرف هستن!
قبرستون محل عبرته محل درسه،
حیف که ما آدم های دیر متوجه میشیم روزی متوجه میشیم که حسرت و افسوس دیگه سودی نداره
دیگه برام مردم کمترین اهمیتی ندارن وقتی که دیدم چطور هادی رو خاک کردن و رفتن!
منم یه روزی مثل یه تاپاله خاک میکنن و سریع میرن حالا من الان نگران حرف اونا باشم؟ با خودم میگم دیدی با هادی چکار کردن؟!

هادی کسی که برات مداحی میکرد ۵ دقیقه بیشتر نشد اما ۷۰۰تومن پول گرفت! چطوری میاد این قبرها رو میبینه این مردها که میرن تو قبر ولی اینجوری پول زور میگیره‌!؟

باهات حرف میزنم میدونم که می‌شنوی میدونم خودتم این نوشته هارو میخونی
میدونم که شهید محسوب میشی از بس که خوب زندگی کردی...

به قول مادرت دیگه جمعه ها دلت نمیگیره مادر....(با بغض و ناله بخونید)

هادی بعد از غم تو مداحی یه جور دیگه به قلبم میشینه یا حسین گفتن برام تسکینه

زندگی بعد رفتن تو برام غمگین شد

خونتون کنار پارک هست وقتی در مسیر میایم خونتون ادم ها رو میبینم ماشین های پارک شده کنار پارک با خودم میگم اونا در چه حالم و ما در چه حال زندگی هر روز یه رو نشون ما میده.

تو با سعید راد یک روز تشییع شدی!

نمیدونم اصلا تو عمرت سعید راد رو دیده بودی!؟

تاریخ دوم رو چمیدونستم💔
تاریخ دوم رو چمیدونستم💔


چت های گروه خانوادگی
چت های گروه خانوادگی

نشسته بودی لیوان قهوه ت رو بنوشی بسکوییتت رو بزنی تو چایی لقمه نون پنیرت رو بخوری ولی یهو ...



جمله آخر:

آه از رفتگان بی‌بازگشت....💔🖤

آه

هادیمرگزندگیقبرستانغمگین
Students for always
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید