نجوا
نجوا
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

هادی

غمگین ترین جمله بعد از خاکسپاری می‌تونه‌این‌باشه که دلم برات تنگ میشه..
به قول مادربزرگم با لهجه لری میخونه رولم، تلاش آب رفته ام...

رنج او رفتم، او=آب

هادی الان دیگه راحت نفس میکشی
دیگه میتونی پات رو کامل رو زمین بزاری
دیگه میتونی شب‌ها راحت بخوابی
متعصب‌ترین فرد استقلال که دیدم
یادته اونبار که استقلال باخت چقدرر ناراحت شدی؟ هیچی نمیخوردی!
امروز بالای سرت نوحه خون گفت حلالش کنید،هادی مگه تو کاری کردی که حلالت کنیم!؟ مگه می‌تونستی!؟
هادی جان یادته به مادرت گفتی بری مشهد برام سوغاتی میاری؟ گفتی فاطمه رفته مشهد برام سوغاتی آورده منم براش میارم. هادی استقلالیمون هادی رنگ آبی...
هادی مادرت نگرانته میگه هادی الان کجاست؟ هادی گرمشه هادی تشنه است آب میخواد
یاد روضه علی اکبر علیه السلام میفتم که محرم میخوندن: جوانان بنی‌هاشم بیاید علی را تا در خیمه برسانید.
هادی علی اکبر ما.
هادی مادرت با آرام بخش هم آروم نشد...

هادی خواستم ببرمت کربلا نشد
خواستم برم کربلا برات دعا کنم شفا تو از باب الحواج آقا ابوالفضل بگیرم بازم نشد...
هادی زمانی که یادم میفته از قاب تلویزیون بین الحرمین رو نگاه میکردی و دلت پر میکشید برای حرم، دلم میسوزه ولی میدونم اونجا جات خوبه و چه بسا پیش خودآقایی،
جیگرم میسوزهه مداح می‌گفت حلالت کنیم! تو اصلا بدی کردن بلد نبودی آخه
یه لیوان آب دستت می‌دادیم چقدررر تشکر میکردی آخه ادمو شرمنده میکردی اینقدر تشکر میکردی
هادی ما میدانیم جای تو خوبست اما چه کنیم که دلمان برایت تنگ میشود.

مادر رنج کشیده‌ات حتی دیس برنج نداشتید که برنج بریزیم جز تعدادی محدود که بقیه برنج رو داخل سینی کشیدیم دیوار ترک خورده و پوسته پوسته شده دیوار اتاقت، یا اون سوغاتی که آورده بودم برات داخل کتابخونه پیداش کردم همون جعبه‌ای که خودم درستش کرده بودم با کاغذ کادو قهوه‌ای...
هر چیزی که از تو پیدا میشه تو خونه خودش یه روضه هست.
هادی راستی عمو محمد و عمو میثم هم اومدن خونتون یک باره دیگه همه جمع شدیم جز خودت!
عموها که دعوا داشتن باهم الان باهم یه خونه جمع هستیم.
خانمعمو سحر که با مادرت حتی حرف هم نمی‌زد الان شونه مادرت رو گرفته و بهش دلداری میده!
چقدررر ما آدم های سنگ دلی هستیم برای رفتن به خونه دیگری طرف باید بچه‌اش بمیره تا ما دلمون به رحم بیاد.

خاک تو سر این دنیا کنن واقعا

مسیر همه ما اینه رفتن توی قبر بعد از سنگ کلی خاک میریزن تو سرمون مردم به پنج دقیقه هم نمی‌رسه که میان فاتحه میخونن و میرن.

و تماممم.

هادی پسر عموی من آدم خوبی بود مطمئن هستم اونجا جاش خوبه

ولی منی که گنهکارم چی؟

از تنهایی میترسم از تاریکی هم ....

این همه بین مردم زندگی می‌کنی آخرش یه نیم ساعتی سر قبرت نمیمونن

تحویل جسد و خاکش فکر نکنم بیشتر از نیم ساعت طول کشید باشه

توی راه بهشت هاجر از پارک که گذشتیم آدمهای رو دیدم که مسافر بودنن و اومده بودن برای تفریحی از اینور هم ما با لباس مشکی داخل ماشین و در حال رفتن به قبرستون....

زندگی همینه

از تو ناراحت نیستم هادی

خوشحالم که الان دیگه درد نداری الان میتونی راه بری، حالت خوبه و مهمتر از همه میتونی نفس بکشی.

برنامه زندگی پس از زندگی رو دیدم و میدونم که بهترین جا هستی

هادی فرشته ما برامون دعا کن🌱💔❤️‍🩹🖤

بب


بین الحرمینهادیمرگغمگینزندگی
Students for always
سلام! اینجا جاییست برای نامه هایی که مینویسید. شاید برای آدم ها و شاید... ! پ.ن: تگِ «نامه» را به نوشته خود اضافه کنید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید