دقیقا سه روزه که فهمیدم چه رشته و چه دانشگاهی قبول شده، وقتی که اسمشو در بنر پارک دیدم دستم و پاهام از هیجان یخ زد و احساس کردم خدا از بالا داره منو نگاه میکنه، از اون روزهای از زندگیم بود که احساس کردم خدا هم نگاه من کرد، در واقع خدا حواسش به من هم هست. خیلی ذوق زده شده بودم و خیلیییی هم خوشحال ضربان قلبم شدت گرفته بود به قول معروف واقعا رو ابرا بودم کلمات نمیتونن خوشحالی منو بعد از چندین سال حرف شنیدن و بعدش اومدن نتیجه کنکور بیان کنند.
شاید شما فکر کنید من نشستهام موفقیت را جشن میگیرم در واقع باید بگویم خیرررررر.
در واقع من شکست را به تماشا نشستهام و جشن میگیرم.
بعد از دیدن عکسش و دیدن اینکه کجا قبول شده علاوه بر دست پام که یخ کرده بود هم میارزید و در عین حال یه جونی به جونم اضافه شد و سریع شروع کردم به حرکت، دنیا برام رنگ دیگه ای گرفته بود رنگ زیبای زندگی... دنیای بدون عذاب وجدان و استرس دنیای بدون....
تا سر خیابون طاقت نیوردم و زنگ زدم به مامانم این خبر رو بدم از هیجان زیاد نمیتونستم حرف بزنم صدام پر از شادی و خوشحالی بود دوست داشتم با صدای بلند بخندم ولی خب تو خیابون نمیشد.
به مادرم گفتم یادته عمه میگفت دانشگاه شهرمون درد نمیخوره؟ چقدر بهم طعنه میزد؟ مامانمم گفت دیدی تو چیزی نگفتی خدا انتقامتو گرفت.
(من عمه ندارم و این یک اسم مستعار هست و اینکه شهر ما یک شهرستان است که عمه یک عمر میگفته دانشگاه های خوبی نداد و درد نمیخورد)
عمه ما یه عمری سرکوفت اینکه دانشگاه ملایر درد نمیخورد را به ما میزد
اماااااا
فکر نکنید فقط این حرف بوده یا فقط من بودم که مورد سرکوفت ها و طعنه های عمه بودم. که اگر اینجوری فکر کنید سخت در اشتباهید. در واقع ماجرا از وقتی شروع شد که این دختر عمه ما مدرسه تیزهوشان رفت و رفته رفته بر غرورش افزود اونم بخاطر اینکه تیزهوشان قبول شده و از ما خیلییییییییییییی برتر است.ببین برتر نه ها خیلییییییییییییی برتر.
البته ناگفته نماند که تعریف های اطرافیان نزدیکش هم بی تاثیر نبود اونقدری بالا بردنش که ....
هر مجلس و یا دورهمی بود عمه و شوهر عمه من از دخترک درسخوان و پرتلاش خود سخن به میان میوردن و اینقدری تعریف میکردنن که حالت بهم بخورد و چند لیتری استفراغ کنی هم ول نمیکردن!
و ای کاش داستان همین چیز بود. دخترک درسخوان را توی سر بچه های فامیل میزدن و ما چقدر خرج دخترمون کردیم فلان کردیم بهترین معلم بهترین آموزشگاه بهترین خورد خوراک بهترین لباس ها با فلان قیمت خریدیم براش شما چرا خرج نمیکنید فلانی چرا بچهاش اینجوریه بچه من خیلی خوبه شما هم باید اینقدر خرج کنید فلان کنید بهمان کنید! آخر کسی نیست که بگوید اگه پدر مادری پول داشته باشه قطعاً برای بچهاش خرج میکنه خب! خودش پولدار بود و پز هم میداد و هر مجلس مخ ما تلیت بود پدرش هم بالای منبر میرفت و پایین هم نمیومد میگفت که دخترش نابغه است و اینکه دانشگاه شهید بهشتی تهران میخواد قبول بشود و پزشکی بخواند و اگر قبول بشود ما هم خانهمان را میبریم!
توجه داشته باشید از وقتی که راهنمایی بود تیزهوشان قبول شده بود این ماجرا ها و حرف ها پیش آمد. یعنی از راهنمایی که الان بهش میگن متوسطه اول حرف دانشگاه رفتن و نابغه بودنش شروع شد...
بنده خدا دختر عمهای دیگرم که همسن او بود و تیزهوشان قبول نشده بود هم چقدر حرف شنید....
سالها گذشت و ما قورت دادیم
تا اینکه دختر عمه جان دبیرستانی شد و رفت تجربی و گفت ماندهام بین تخصص قلب بخونم یا مغز!!!!!!!
که زمان کرونا گوشی دار شد و در این میان چت های هم با پسر عمو جان داشت....
میگفت که از فلان مجله میخواهند با من مصاحبه کنن! اینقدری که من باهوشم فلان معلم گفته تو خیلیی باهوشی و حیفی! و حرفای از این قبیل....
شاید باورتون نشد اینقدری گفته بودن اینجوری و تعریف کرده بودنن که سال اولی که کنکور داده بود من رتبه برتر های یک تا ده رو نگاه میکردم!!!!
آخه میگفت رتبه برتر میشه...... و هنوز نشده بود پزش رو جلو جلو تر میداد و همچنین غرورش هم....
سال اول که قبول نشد بادش نخوابید عمه میگفت همه که سال اول پزشکی و دندون نمیارن! یعنی دختر من سال بعد دندون پزشکی میاره!
به قول مامانم حرف پیش زدن! یعنی جلو جلو حرف بزنی کاری که فعلا صورت نگرفته!
که دراومد که این دختر عمه ما با پسر عمو جان چت میکنند و بالای کوه هم دیدارهایی دارن! قبلش که همه بفهمن به دختر عمه گفتم که نکن این کار اشتباهه طرف فامیله آبروت میره! اونم گفت نه یه چت سادس هر کی میتونه بیاد گوشیم ببینه! و روز های طبیعت همون که بهش میگیم سیزده به در این دونفر یعنی دختر عمه و پسر عمو بچه های فامیل رو جمع میکردن و میگفتن بچهها بازی کنیم و میرفتن بالای کوه! مامان من هم رفت و محترمانه به عمهام گفت مواظب دخترت باش اونم گفته بود هیچی نیست با بچه ها رفته.... مادرم هم روش نشده بگه با بچه ها اگه میره پس اون پسر چیه باهاشون.
که در فامیل پیچید که فلانی و بهمانی در بالای کوه در انجام کار غیر مترقبه دیدن شدن
(در حد ماچ و بوسه)
متاسفم برای فکر منفی که کردین....
که دخترک ما عصبی شد و گفت اصلا همچین چیزی نبوده است! دروغ محض است...
ولی کار از کار گذشته بود و دیده بودنش!
و عمو هم از عمه خواستگاری کرد و با جواب منفی مواجهه شد عصبی شد و گفت اگه دخترت نمیخواسته پس چرا پسر منو سرکار گذاشته! چرا شبا باهم صحبت میکردن! اون همه چت چیه پس!
و دختر عمه میگفت من کانادا میخوام برم و اصلا اون در حد من نیست و هزار حقارت دیگر که به اون نسبت میداد. زنعمو و پسر عمو اشک میریختن و خدا میدید.
زمانی که من از دختر عمه فحش و تحقیر و طعنه شنیدم هم خدا میدید
حرفاش رو یادمه اینجا مینویسم که بزارمشون زمین بار سنگین این حرف رو.
به مادرم با بدترین حالت ممکن و غرور تمام و صدای بلند گفته بود "آینده منو میبینن آینده شما هم میبینن" یعنی بچه های تو هیچ پخی نمیشوند و من در آینده دکتر میشوم در بهترین دانشگاه کشور و بورسیه برای کانادا میگیرم.
حرف دیگهاش هم اینه که تو بیستچهارسالتههه با کشش خاص خودش و این یعنی اینکه تو هیچی نشدی.....
وقتی که عصبی بود به پدرم که هیچ کاره بود اما چون دختر عمه پرش کرده بودن فحش داد و من فقط به خاطر خدا و اینکه در زندگی پس از زندگی دیده بودم عواقب کار رو جوابش ندادم. و حالا میبینم خدا برام جبران کرده به قولی " خدا خود بهای شکسته دلان است"
اینقدری از کانادا حرف میزد که من میگفتم وقتی رفت کمک منم کنه که برم اونجا
وقتی که کلاس نهجالبلاغه رفتم فهمیدم چه گناهی کردم و باید به خدا امید می داشتم نه خلق خدا. و الان به سادگیم میخندم که چطور اینطوری فکر میکردم.
خلاصه کنم اینقدر غرور و پز دادن و فخر فروختن که ما فکر میکردیم رتبه برتر کنکور میشه که نشد و سال اول پشت کنکور موند سال دوم هم پرستاری شهرستان خودمون رو آورده و این برای کسی که چندین سال توی فامیل جار زده بود که نخبه و تیزهوشانی هست و میخواهد دانشگاه تهران پزشکی بخونه و بره کانادا. فاجعه به تمام معنا ها بود اینکه مادرش سالیان سال با صدای بلند و اعتماد بنفس میگفت دانشگاه شهر ما خوب نیست و دخترش دقیقا همین شهر خودمون قبول بشه...
اون همه پزی که میداد که خرج دخترش کرده...
به معنای واقعی شکست خورد در واقع به تمام معناها
دخترش میگفت حتی عقب افتاده ها هم پرستاری قبول میشن..
و حالا خودش قبول شده....
اونم توی یک دانشکده کوچیک که دور برش هم بیابونه!
و در آخر بگم پرستاری رشته بدی نیست و اینهای که گفتم برای کسیه که سالیان درازی به ما گفته رتبه برتر کنکور میشه و پزشکی میخونه.
به قول یکی از اقوام اگه اون دندون پزشکی و پزشکی میوورد کی میخواست با اون پر کنه( یعنی کی میخواست با اون سر کنه و طاقت بیاره فخر فروشی رو)
و اینکه شما فکر میکنید دیگه غرور نداره!؟
که سخت در اشتباهید! چونکه هر روز بر غرور و آرایشش اضافه میشه....
که خود غرور هم دلایلی داره که حجم این نوشته به پایان رسیده وگرنه میگفتم
---_---_--_--_--__🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍂🍂
و در آخر بگم من از این خوشحالم که من خنگ و کودن نبودم و اینها همش حقارت اون ها بود که سعی میکردن به ما القا کنن
در واقع این کلمات رو نمیگفتن ولی حرف های میزدنن که خودت چنین برداشتی رو کنی مثل اینستاگرام که با خودت میگی چقدر زندگی اونا خوبه و...