من آدم بدیم!
همیشه نوشته ها رو اونی که رها شده مینوشت این بار من مینویسم که رها کردم
من آدم بدیم اما نمیدونم چرا سپر دفاعیم جلوی تو کار نمیکنه
نمیدونم چرا هر چقدر هم سعی کنم بد باشم اما تو ، تو عمیق ترین لایه های وجودم ریشه داری
من همونیم که همیشه خوشحال رها کرد چون معتقد بود هیچ آدمی ارزش اصرار برای موندن نداره اما الان همون آدم نمیتونه خوشحال رها کنه!
الان همون آدم نمیتونه راحت از کنار جریانات بگذره..
میدونی چرا؟
به خاطر تو! نه به خاطر نقشی که برای من داشتی بلکه به خاطر شخصیتت، شخصیتی که یاد گرفته هر کس رو چجوری بازی بده
من آدم بدیم اما نمیتونم برای تو همون آدم باشم!
یادته درس نگارش راهنمایی یه چیزی میخوندیم با عنوان "معنای دور و معنای نزدیک" ؟
دور شدن هرروز من و تو از هم یه معنای دور داره
اون معنای دور فقط برای من تعریف میشه و اون جاذبه ی بیشتر خاطره هامونه که منو بهت نزدیک میکنه و این دور شدن فقط ظاهریه!
نویسنده ی داستان من و تو داستان رو خوب تموم نکرد اون تصمیم گرفت هر دو کلافه باشیم
شاید از یه دید دیگه بخوام بگم اینجوری بگم که نویسنده ی داستان من و تو اصلا داستان رو تموم نکرد و پایان رو باز گذاشت
کی میدونه قراره این داستان جلد دیگه ای داشته باشه یا نه؟