ویرگول
ورودثبت نام
منیره سادات حسینی
منیره سادات حسینی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

ستونِ حنّانه

✍ چند روزی‌ست حال و هوایِ ستونِ حنانه

بدجوری می‌پیچد به پر و پای دلم؛

می‌پیچد لابه‌لای انگشتانم،

لابه‌لای ثانیه‌هایم،

لابه‌لای دهلیزهای صنوبری قلبم،

لابه‌لای مردمک‌هایم و....

جوری که حس میکنم

تمام وجودم دارد برای یک ثانیه‌ی زندگانیِ او،

خودش را به در و دیوار می‌کوبد.

هِی با دستپاچگی، زیارت‌نامه می‌خوانم،

هِی استغاثه می‌کنم،

هِی برایت می‌نویسم و هِی پاک می‌کنم،

هِی هرجایی هرطوری که هست،

سربحث را باز می‌کنم

تا اسم تو را بچسبانم به حرفهایم،

اول و وسط و آخر هم ندارد،

هرجا که بشود، غنیمت است،

هِی دردِدل می‌کنم، فقط با خودت،

هِی دلم بهانه می‌کند که

داغِ تو را شبیه اثر انگشت

با خودم همه جا ببرم و...

هِی ذکر برمی‌دارم و

هِی از تمام کارهای کرده و نکرده‌ام،

استغفار می‌کنم؛

هِی چرتکه می‌اندازم و

هِی بیشتر شرمنده می‌شوم و...

هِی می‌خواهم با این‌کارها

مثلا ادای دلتنگ‌ها و ناله‌دارها را در بیاورم...

گذشته از تمام اینها

هِی می‌آیم و از سرِ عمد و کاملا خودآگاه

سعی می‌کنم حسرت بخورم

به حال آن چوبِ خشکِ زنده‌تر از هزار زنده

و دلم می‌خواهد آن را بردارم و

برای همیشه بگذارمش جلوی چشمانم ...

و بعد در مقابل چشمانِ پرسش‌گرِ دیگران

قیافه‌ی حق به جانبی به خودم بگیرم و بگویم:

" الگوی آدم که همیشه نباید آدمیزاده باشد."

من روزهاست دارم در هوای حسرت برانگیزِ این ستونِ خشکِ چوبی نفس می‌کشم...

دارم نفس‌هایش را مشق می‌کنم،

دارم به این در و آن در می‌زنم،

که عاقبت بخیری‌اش را مثل هوا

در ریه‌هایم حبس کنم،

تمام حواس پنجگانه،

شاید هم ششگانه‌ام را

به کار انداخته‌ام

تا شبیه شاگرد ممتازهای دبستانی،

یاد بگیرم در مقیاس خیلی خوب برایت بیقراری کنم،

که حتما این خیلی خوب، جایزه‌اش آغوشِ توست.

من دارم دست و پا می‌زنم که

درسهایم را خووووب بفهمم،

اللهم اخرجنا من ظلمات الوهم...

درسهایم عجیب سخت و سنگین است،

اما عجیب شیرین و شیرین و شیرین.

این‌روزها من با ستون حنانه حال و هوای عجیییبی دارم

این روزها او معلم است و من شاگرد مکتب با اصالت او؛

این‌روزها دلم می‌خواهد در عمق حسرت برانگیزِ ناله‌های آن چوبِ زنده‌ی هزار ساله زندگی کنم

این‌روزها که در حال و هوای ستون حنانه‌ام

بیا و شبیهِ پیامبر(ص)،

این چوبِ خشکِ بیقرار و بی‌تاب،

این منِ دلتنگ را در آغوش بگیر ? ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄

۱۹ شهریور ۱۴۰۲

ستون حنانهامام زمانجمعهدلتنگیاندوه
فلسفه‌ی بودنِ من، نوشتن برای توست...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید