نمیدونم چرا اینقدر خودم رو درگیر زندگی ایده آلی که داخل کتاب های روانشناسی مثبت هست، گیر انداختم، کلام تو عصای معجزه گر توست.
قدرت کلام و قدرت ذهن، تکنولوژی فکر و صحبت هایی که استادای این زمینه میکنن
منم هر روز به خودم میگفتم خیلی زیبا هستم و خیلی شیک، خوش عکس، من هر روز پولدار و پولدار تر میشوم، من هر روز به سلامتی و زندگی زیبا نزدیکتر میشوم... چه جملات و عکسای قشنگی که به دیوار زدم و هدفای خوشکل که مینوشتم، من هر روز به همسر ایده آل خود نزدیک تر میشوم...
اما نمیدونم چرا از ته دل نمیتونستم اینها رو باور کنم، مارک فیشر داخل حکایت دولت و فرزانگی میگه این قدرت تلقین رو خیلی جدی بگیر، یا به اصطلاح صحبت های درونی خودت رو که خیلی قوی هستن و میتونن ترو به عرش یا از آسمان به فرش برسونن
چه کتابها که نوشته شد در این زمینه، و هر کدام بازاری برای موفق کردن آدم های ناموفقی مثل من بود، ولی نمیدونم چرا بیشتر صاحب کتابها پولدار تر میشدن و کتابخانه ی من پرتر از قبل، پر از کتابهایی که میخواستن من میلیاردر، سالم و آرام باشم...
کتابها مشکلی نداشتن، اما مشکل از جای دیگه ای بود من فقط کتاب موفقیت میخوندم، ولی هیچ کاری و هیچ چیزی نبود که در اون بخوام موفق بشم، اصلا من نمیدونستم که چی میخوام... و طبیعتا کاری هم نمیکردم، چون من خودم رو نمیشناختم، البته هنوز هم نمیشناسم، هدف مینوشتم ولی چیزی بود که بابا، یا مامانم از من میخواست و چیزی که جامعه بهم تحمیل کرده بود و نه صرف اون چیزی که میخواستم...
بعد کلی کتاب خوندن و افسرده تر شدن از اینکه من باید موفق میشدم و برنامه های دقیقی که انجام نداده بودم، یا خیلی سنگین بودن برنامه ها و یا خیلی کم اهمیت که دیگه ارزش انجام دادن نداشتن، و رفتن به کلاس های موفقیت استاد های مختلف و گوش کردن دوره هاشون، که همشون با گرفتن مبلغی مثلا ناچیز، البته به قول خودشون، که آموزش سرمایه ای هست واسه آینده، در چهار پنج سال قبل حدود دویست، سیصد هزار بود، و با چه شوق و ذوقی پولام رو جمع میکردم و ودر راه موفقیتم تلاش میکردم، به این نتیجه رسیدم که بهترین راه بعد شناخت استعدادهام، همون حرکت کردن بود حتی کوچیک در مسیری که فکر میکردم درسته
خب میدونی این حرکت کردن از هیچی بهتر بود دیگه، از اینکه حرکت نکنم، میدونی مشکل من قبل از تمام این نکات و شناخت هدف و تلقین ها چی بود، هیچی نبود فقط ترس ناقابل، فقط ترس
آره میترسیدم و این ترسه من رو بیشتر به منطقه ی تخیل و خیال پردازی و زندگی در آینده که از کتابها واسه خودم ساخته بودم میبرد، و من فکر میکردن که آدم شجاعی هستم، ولی وقتی که قشنگ نکاه کردم دیدم نه بابا، فاتحه ام خونده هست، دارم ادای بچه قلدر ها و این زرنگ ها رو در میارم و خیلی میترسیدم، البته هنوز هم میترسم که دارم مینویسم، ولی دیگه شما که من رو نمیشناسید. قضاوتی هم که بکنید فکر نمیکنم در وجود من تاثیری داشته باشه، یک خوبی ویرگول به نظرم همینه که کمتر میتونم از شما تاثیر بگیرم...البته اشتباه میکردم، چون به محض اینکه یکی من رو لایک کرد،اول اومدم به خاطر اینکه تعداد قلب ها بیشتر بشه،نوشته ام رو اصلاح کردم... فکرش رو هم نمیکردم چنین انقلابی در وجودم به خاطر یک تایید ساده ایجاد بشه... البته همه ی ما تو زندگی مون گرفتار این تایید های به نظرم الکی شدیم، همه که نه حالا باز یکی اعتراض میکنه میگه من نیستم، چرا جمع میبندی...
و کم کم یاد گرفتم از منطقه امن خودم بیرون بیام، و به شناخت تجربه های جدید برم و بتونم با درک چیزهای جدید، اون گمشده ی خودم رو که به دنبال اون هستم رو پیدا کنم، البته یک زی رو هم بگم دوستان، من از شاخه به شاخه پریدن متنفرم، در کل آدم های بی اراده زیاد داخل کارهاشون جابه جا میشن، ولی به نظر من کسی که در تلاش برای شناخت خودش هست، بعد پیدا کردن کوچک ترین شوق ها و علاقه ها در محیط دو دستی به اون چیزی که علاقه داره میچسبه، و ولش نمیکنه
اصلا چرا من که الان نزدیک سی سالم هست هنوز دنبال علایق خودم بگردم، و نتونستم علایق خودم رو بشناسم، اصلا این وسط کی مقصر هس ت، من باید به دنبال زنده موندن از طریق یک شغل ساده باشم که فقط من رو سر پا نگهداره یا به دنبال علایق که ممکنه پولی واسه ی من در مدت کم نداشته باشه، و شاید بعد چندین سال اگر درست انتخاب کرده باشم و بازاریابی خوبی از علاقه ی خودم ایجاد کنم بتونم درآمد خوبی داشته باشم، و اینکه یکدفعه برم دنبال علاقه ی خودم صددرصد مثل ضرب المثل، خر در گل گیر میکنم، و از عهده ی مخارج سنگین زندگی برنمیام، پس بهترین کار همونه که در کنار زنده موندن مهارت های مورد علاقه ی خودم رو یاد بگیرم
همین الان هم که دارم مینویسم، از منطقه امن خودم بیرون اومدم، تا شاید این نوشتن همون خودشناسی باشه که دنبالش میگردم... و اون علاقه ای که به دنبالش میگردم... انشالله که همه بتونن تو این شرایط اون علاقه ی خودشون رو داخل این اوضاع پیدا کنن
و یکم دست به عمل بزنیم و از دیروز خودمون بهتر عمل کنیم... الهی به امید تو