کلاس هشتم هفته ایی دیگر تمام میشود:) امشب آخرین اردویمان بود و با بهترین به نوعی لج کردیم ، دلیل به نظر منطقی داشتم ولی دلم برایش حسابی تنگ شد و برای آنکه نبود، برای آنکه نمیدانم چه به او گذشت همه ی اینها با وجود انسان هایی شریف اما احساس شد.
دوستتان دارم، تک تکان عمقی دست نیافتنی از وجود منید، دوستتان دارم چون روحم را به جسمم برگرداندید، دوستتان دارم چون در نبودن ها بودید و در بودن ها نه.
خاتمه میابد چند روز دیگر دفتر کلاس هشتم دو و تنها از آن امتحان های طاقت فرسا و خاطره های دست نیافتنی اش به جا میماند. دوستتان دارم از عمق قلبم.
امسال به کلاس نهم میروم؛ باورم نمیشود چگونه گذشت. چگونه گذشت این دوسالی که در راهنمایی بودم، نمیدانم چگونه دوستی چند روزه ی ما تبدیل به رفاقتی دو ساله شد. تابستان امسال می اید و ما در کنار هم سه تابستان را خواهیم دید. میخواهمتان در کنار خودم؛ نمیدانم چگونه این احساس را باید وصف کرد.
و چند روز دیگر باید گفت خدانگهدار خانواده ی هشتم دو، و درودی به نهم ...؟...
آخرین اردوی نهم چگونه خواهد گذشت؟ زمانی که دیگر نمیدانیم کنار هم دیگر خواهیم بود یا که...:)