Goli
Goli
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

آخرین امتحان هشتم و دیگر هیچ

به طرز عجیبی تمام ماهیچه های گردن و چشم ها و کمرم درد میکند. جسمم واقعا نمیکشید به ادامه ی هشتم بپردازد. خوشبختانه دیروز کاملا دفتر به پایان رسید و حکایت دیگر باقی نماند و آخرین امتحان یعنی ادبیات را دادیم که به گمانم ۱۹ شدم و گند زدم. ولی دیگر مهم نیست چون تمام شد و رفت.

این هارا کنار بگذاریم دلم برای همکلاسی هایم تنگ میشود، دوستانم را ممکن است قراری بگذاریم و یکدیگر را ببینیم ولی خب دوستان عادی را که نمیتوان دید.

از دست چند نفرشان دلم غمگین است، خب شاید تقصیر من بود چون آدم عاقل از یک سوراخ پنج شش بار گزیده نمیشود، همیشه ویژگی های خوبشان را در نظر داشتم و با احساساتم چشم به هرچیز دیگری بستم.

چند عکس از آخرین روز امتحان و حال و هوای مدرسه در آخرین روز گرفته ام ولی خب نمیتوانم اینجا بگذارمشان.

تابستانم را همین دیروز بعد از ظهر بعد از امتحان فارسی شروع کردم. به کلاس طراحی رفتم و هفت شب خوابم برد و چهار صبح که چند دقیقه پیش بود پاشدم. حس عجیبی دارم سبک زندگی دلنشینم دارد برمیگردد.

منتظرم امروز به اولین جلسه ی ترم و کتاب جدید زبان بروم، به کتابم مینگرم و به آخر تابستان که این کتاب نیز تمام شده فکر میکنم؛ آری از مهر به سطحی دیگر میروم. و بعد از آن شاید باورش برای خودم نیز رویاییست ولی واقعا کلاس های زبانم تمام میشوند و میتوانم مدرکم را سال دیگر دریافت کنم:)

فعلا خسته و روانی از دست همه جا و همه کس و همه چیز ام و دیگر نمیکشم کمپلکس نهم را کار کنم ولی از یک تیر دوباره این ها و کلاس های ریاضی و ... شروع میشود.


نمیدانم چه خواهد شد، گلی کلاس نهمی چگونه میشود، خانه ی خود را عوض میکنیم که سرویسم عوض شود یا نه، به چه کلاس جدیدی میروم و چه می آموزم؟ در نظرم کلاس شنا یا یک ساز جدید است ولی میدانم شاید هیچکدام را نتوانم بروم.

راستی امسال اولین تابستانیست که صبح ها و ظهر ها مامان را در خانه ندارم ولی خب میدانم بعد از ظهر ها چقدر قرار است خوش بگذرد. وقتی به این فکر میکنم که تابستان به اندازه ی فصل بهار طولانی نیست و اندازه ی خودش کوتاه و پر آوازه است، بدنم کهیر میزند. کلاس نهم پله ایی به سمت دبیرستان است و کلاس دهم.........

خب دیگر خوردن غصه ی آینده ی نیامده بسنده میکند.

به امید حال و هوا های خوب تابستان، اینبار با دیدگاهی دیگر

گلی در حال شکفتن*

فعلا خرداد ۱۴۰۳


تابستاندلنوشتهروزمرگیحال خوبتو با من تقسیم کنسبک زندگی
باید از هر خیال،امیدی جُست _ هر امیدی خیالی بود نخست:)!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید