Goli
Goli
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

عطر توت فرنگی

خسته ام؛ از تمام گفتنی هایی که نگفته ام. خسته ام از تمام کارهای آدم های مهم،از تمام رفتار ها و کردار هایشان، از دم و بازدم و از هرروز سردرد داشتن.

از چرخه ی هرروز که کمتر وقتی پیش می اید روزم با بغض تمام نشود. خسته ام از تنی که برایم ارزش داشت و الان با گستاخی تصمیم میگیرد.

از همان هایی که برایت ارزش خاصی دارند، برایشان حاضری از جان و از روح مایه بگذاری و سر بزنگاه که میرسد، بی توجه به هرچیزی لب به سخن باز میکنند.

اینها شیرین نیست، احساس میکنی به قول گفتنی دستت نمک ندارد، نمیدانم باز هم شاید من اشتباه میکنم؛ ولی اینقدر؟! یعنی حتی دیگران ذره ایی هم در این حال بد هرروز تاثیر ندارند؟ باز هم جواب برایم یک کلمه است

نمیدانم

روحم را گم کرده بودم؛ پیدا شد و الان بین انسان های سمی گم گشته ام.

*به امید ساعتی که حالمان باز خوب شود و عطر توت فرنگی در مشاممان بپیچد:)


توت فرنگیدلنوشتهحال خوبتو با من تقسیم کنآدم های سمیخاطرات
باید از هر خیال،امیدی جُست _ هر امیدی خیالی بود نخست:)!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید