این روزا چقدر نوشتن سخت شده ،فکر کنم توی پیش نویسام حداقل سی تا متن نوشتم و دوباره پستشون نکردم ،بعضیاشون زیادی طنز بودن بعضیا زیادی اشک دربیار و بعضیاشون تحت تاثیرشرایط و جو موجود بود.
ولی واقعا کدوممون سه ماه پیش فکر میکردیم اوضاع اینطور میشه ؟مثل الان که چیزایی که میشنوم رو نمیتونم باور کنم و دلم میخواد بخوابم و فکر کنم همش یه کابوسه.
دلم برای یه آغوش بی دغدغه ،یه روز بدون فکر کردن به اعتراض و مهاجرت و اعدام و ....تنگ شده
دلم میخواد اینقدر دلم شور نزنه واسه دوستام واسه اونایی که ازشون خبر ندارم واسه همه اتفاقاتی که نمیدونم چیه .
دلم میخواست هرجایی غیر از این مملکت به دنیا می اومدم تا اینقدر عاشق شدن سخت نبود،اینقدر پای حرفت موندن سخت نبود ،اینقدر جون نمی کندیم واسه یه جرعه زندگی .
همه ما هرروزمون رو داریم به یه امید میگذرونیم و هرکدوم ته دلمون یه دلخوشی داریم ،نمیدونم دلخوشی شماها چیه و چطور خودتون رو این روزا رو پا نگه میدارین اما اینو مطمئنم که هرکسی ته ته دلش فقط یه چیزی داره که وقتی خیلی سخت میشه با خودش میگه فلانی که هنوز هست پس خوبه یا فلان چیزو دارم پس فعلا میتونم تحمل کنم !
اما یه لحظه به این فکر کن همین امروز و همین لحظه بهت بگن اونو نداری و نیست!همون چیزی که برات حتی از جونت هم مهم تره اونوقت چیکار میکنی؟
این روزا به خیلی چیزایی رسیدم که شاید توی شرایط عادی زندگیم واقعا میشد به خاطرش یه عمر شاد بود اما چه بد که حتی دلم نمیخواد خوشحال باشم.
تنها و تنها یک دلیل واسه خوشحالیم مونده و تموم .
این روزا هم میگذره ،تنها ،توی بغل یار،زیر رگبار گلوله
توی اعتراض،کنج خونه ،توی سفر یا .....
میگذره اما بعضی وقتا چه سختتتتتتتت