ویرگول
ورودثبت نام
DLC
DLC
DLC
DLC
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

داستان میوه فروشی

رفتم میوه فروشی گفتم دوتا موز میخوام گفت برو بردار رفتم بردارم یکی از موز ها بزام عجیب بود موزه یک جاییش کرمی بود دست که میزدی انگار یک نفرو دست میدی رفتم به فروشنده گفتم گفت مگه میشه غیر ممکنه که دید راست میگم و گفت باید زنگ اون کامیون بزنم چون اون برام این موز هارو آورده رفتیم دم در چون تو مغازه آنتن نمی‌داد ینگ زد قضیه رو گفت بعد کامیونی گفت من نمیدونم بهم پول دادان تا برات بیارم حالا عکسشو بفرست برات یا میخوای شماره کسی گرفتم رو برات بفرستم رفتیم براش لکسو فرستادیم و شمارتو گرفتیم تا عکسو دید گفت حالم داره بالا میاد همه موزها اینطوریه پیرمرد گفتش نه بعضی از اون ها اینطوری هست از ۱۰ تا شاید ۴ تاش اینجوری باشه راننده کامیون که وحشت کرده بود گفت حالا شما زنگ بزنین ببینید چیه الان در حد مرگ رفتم زنگ زدیم چندبار هیشکی جواب نداد دیگه یه ۴ دقیقه بعد زنگ زدیم که یکدفعه جواب داد هرچی گفتیم علو خانم آقا هیشکی جواب نمیدا ولی من یواش یه نویز از تو گوشی می‌شنیدم انگار کسی چیزی آروم میگفت بعدش قطع شد خداروشکر من گوشیمو آورده بودم و پیرمرد هم تو گوشیش از این برنامه ها که صدای تماس ضبط میکنه داشت فرستادمش تو گوشی خودم و تونستم اون نویز بشنوم انگار یه آدرس میخواست به ما بده فردا شبش گفت بیایم من و پیرمرد اونجا نزدیک ساعت ۱۱ فردا شد و ساعت ۱۱ شب ما حرکت کردیم ورسیدیم چندتا تله ی حیوان دیدیم و بعدش یه‌ک جعبه اون جعبه رو برداشتیم و الفرار جعبه رو که باز کردیم چیز باور نکردنی دیدیم ......... برای ادامه داستان منتظر پارت بعد باشید

میوه فروشیداستانداستان نویسیداستان ترسناک
۱
۱
DLC
DLC
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید