خدا بگويم
اين سريال ساز هاي تركيه اي را چه ها نكند،
ديروز غذايم شور شد، امروز تَه گرفت.
داشتم سر در مي آوردم كه اين اِندرِ بي پدر و مادر دوباره چه نقشه اي براي اين ييلديز بدبخت كشيده است كه ديدم دود خانه را برداشته.....خدا رو شكر اصغر آقا خواب بود... اسفند دود دادم، ماست ماليَش كردم.
خودش تَه اخبار را از چهل كانال در مي آورد، تا ما يك دقيقه سريال مي بينيم مي گويد:
"گفتم اين ماهواره هم برايمان شَر مي شود هاا"
نمي دانم اين مردهاي سريال هاي تركيه اي خواب ندارند!!! ... همه اش بيدارند و دارند با زنها سروكله مي زنند ... مردهاي ايراني را بايد از خواب بيدار كني و بهشان بگويي:
"بي زحمت عاشقم باش"
آنها هم يك لبخند به پهناي صورت تحويلت مي دهندو مي گويند : "باشد" و دوباره مي افتندو مي خوابند... اما من مي دانم اين "باشدِ" اصغر آقاي ما به هزار تا داستانهاي اين سريال هاي آب دوغ خياري مي ارزد...
نمي دانم اين زنهاي تركيه اي اين همه لباس را كجا نگه مي دارند!!!! آدم مگر در خانه كفش پاشنه بلند مي پوشد؟!!....ما همين چهار تا بقچه را چپانده ايم در كمد ديواري درش را نمي توانيم ببنديم، سر آخر موقع مهماني رفتن، يك دست لباس نداريم بپوشيم.
قربان خاله خانباجي هاي خودمان بروم، هر وقت كمك لازم داريم مي آيند... خدمتكارهاي اينها را تا يك مشت اسكناس بدهي مي روندو همه ي اهل خانه را زهر كُش مي كنند... هييييم خدا بدور ....
اين دختره هم كه يك ساعت است نشسته اينجا، دارد مرا عين جغد نگاه مي كند.... خدايا خودت رحم كن، هر كسي را اينطوري نگاه مي كند، فردا خبرش را نمي دانم در چي چي گرام مي گذارد .... همان اول ها كه مي رفت در آشپز خانه ازين كيك هاي جن و پري درست مي كرد بهتر بود ... حالا يك مدتي ست انگار كه ماليخوليا گرفته باشد از صبح كه بيدار مي شود هي مي نويسدو خط خطي مي كند...
خدا آخر عاقبت همه مان را بخير كند....
پ.ن: برگرفته از دفتر خاطرات روزانه ي "اخترخاله"