توجهام به ارقام کشتهشدگان پیش از جنگ شروع شده بود. نمیدانم کوستلر بود یا دراکولیچ که بیصدایی این کشتگان را به نحوی غمانگیز، اما بسنده در یک ترکیب متبلور ساخته بود. وقتی به این ترکیب رسیدم لحظهای متوقف شدم و زمزمه کردم: ارقام خاموش. آن زمان بود که اعداد را نفرین کردم که اینقدر ناکافیاند و محدود در گفتن و عرض کردن. تقلیل انسانها به اعداد بیآنکه حرفی از انسان بودن و فردیت تک به تکشان زده شود، انفجاری در مرکز ذهنم به پا کرد. هنوز هم به این ارقام که میرسم، درنگ میکنم. ثقل فشارآورش را حس میکنم بر روانم. اعداد در همنشینی با مردگان عجیب سنگدلاند و خونسرد. به نظرم پوچترین کارکرد را در همین مصاحبت دارند.
کاش ارقام با اسمهاشان همراه بودند لااقل. اسمهایی که فردیت را جدا میسازد. هرچند باز هم میرسیدم به اسمهای خاموش، اما اسمها را میتواند بلند خواند. در این صورت دیگر خاموش نخواهند بود. حداقل برای من. ازجمله عادات دیرین من بلند خواندن اسمهاست. سالهاست که حین خواندن کتابی، مطلبی، خبری و... وقتی به یک اسم میرسم بلند میخوانمش. حال فرقی ندارد اسم نویسندهای ناشناس باشد یا انسانی عادی، شاعر باشد یا کارگر، نقاش یا زندانی، شخصیتی حقیقی یا داستانی. در هر صورت، بلند اسمش را میخوانم که اگر بیرون از خانه در حال مطالعه باشم، ممکن است برای دیگران صحنهای مضحک و غریب به نظر برسد. البته اگر بشنوند. زمان خواندن کتاب کوستلر هم اسمها را همینطور بلند میخواندم. گویی احضارشان میکردم. مخصوصاً اسم نیکلاس جوان، اعدامی روستایی، را که کتاب هم به او تقدیم شده است. حتی الآن هم حین نوشتن، اسمش را بلند خواندم. این عادت بیشتر به تمایل من برای حفظ یادبود انسانها برمیگردد. معتقدم آدمی باید در زندگی اثرگذار باشد و از وجوه این اثرگذاری باقی ماندن نام و یادش در خاطرهها و به شکلی ایدهئال در تاریخ و کتابهاست. هرچند که گروه اندکی به این جنبهی زندگی فکر میکنند و به احقاقش مبادرت، اما برای من زیستن باید با باقی ماندن همراه باشد تا از سطوت مرگ کاسته شود. حال این باقی ماندن در انواع کارها، آثار و تأثرات جلوهگری میکند. در نهایت اولین چیزی که میماند اسم است. برای همین بلند خواندن اسمها را ادای دِینی میدانم به مردهها؛ به ازمیانرفتگان. از طرفی، بیشتر انسانها طوری زیستهاند که فقط در خاطر چند تن به جا میمانند که این خاطره هم در طول سالها و نسلها غالباً از میان میرود. به طوری که به قول دوستی میتوان گفت که گویی آنها پودر شده و به هوا رفتهاند. با وجود این، اگر اسمی ببینم که باقی مانده، صدایش میزنم. فقط برای که بگویم یادتان را کسی در این گوشهی دنیا حتی برای لحظهای زنده کرده است. برای همین با اینکه شنیتسلر اسم یکی از داستانهایش را گذاشته «مردهها سکوت میکنند» موافقم، با وجود این باید چیزی به آن اضافه کنم؛ مردهها سکوت میکنند، اما میشنوند.