ویرگول
ورودثبت نام
من کارآگاه نویسنده ام
من کارآگاه نویسنده ام
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

پست لحظه ای

آسمان می غرد.موش خاکستری می دود. ابر باران می آورد. مسافر چترش را باز می کند. مورچه به طرف سر پناهی می رود. گلبرگ های گل جمع می شوند. چکمه های گلی آسفالت را خال خالی می کنند. بچه ای از ترس گریه اش می گیرد. مادری که منتظر فرزندش است از پنجره خانه به بیرون نگاه می کند. درخت شاخه هایش را تکان می دهد. باد با خوشحالی به این طرف و آن طرف می رود و تمام این اتفاقات، فقط زمانی رخ می دهند که آسمان می غرد.

گل شکوفه می زند. ابر گریه می کند. درخت می خندد. پیرمردی در باران راه می رود. چند ساعت دیگر بهار از راه می رسد. پیرمرد در هر خانه را می زند. باورود پیرمرد به هر خانه بهار می آید.


بهاررعدوبرقعمو نوروزبارانچتر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید