
+ انگار همین دو روز پیش بود، باهم تو سفره خونه جواد یهگوش نشسته بودیم و املت میزدیم.
_آره عمو، یادمه بهش گفتی مگه دکتر به تو نگفته نوشابه نخور، وضع قندت ناجوره!
اون خدا بیامرزم جواب داد: املت بی نوشابه مثل ماشین بدون روغنه!
+آره همیشه املت رو با نوشابه میخورد، آخر سر هم همین نوشابه کار دستش داد! مجبور شدن ۳ تا از انگشتاشو بخاطر قند قطع کنن.
عمو بغضشو قورت داد و ادامه داد: ۴۰ سال باهم رفاقت کردیم، هیچ وقت حرف آدم حالیش نبود...اه، اعصابم بهم ریخت.
یالا، زنگ بزن ارمنیه یه بطری از این جدیدا برام بیاره.
_عمو!!!
مگه دکتر نگفته نخور وضع کبدت ناجوره؟!
+زنگ بزن بهش بچه، انگار توام حرف آدم حالیت نیستا.
امین سمیعی
قصهها • داستانهای مینیمالیسیتی
قصهها • امین سمیعی 🖊️