رویانا دختری باهوش بود که در خانواده ای فقیر دیده به جهان گشود و او فرزند ششم خانواده بود
او وقتی متوجه اطراف خودش شد که در این خانواده است که یک برادر
هم بعد از او متولد شده بود که دوسال اختلاف سنی داشت.
پدر رویانا
کارگری کشاورز بود
و مادرش
خانه دار
تو خونه ی اونا صدای غر غر و دعوا چیز عادی بود.
رویانا همیشه از وسایل دست دوم خواهرو برادرش
تو مدرسه استفاده میکرد
و وقتی که پول برای خرید خوراکی میخواست
با این جمله از طرف مادر و پدر مواجه میشد
که ندارم ،چه کنم؟
رویانا که حتی لباس هاشم نو نبود .و هیچ وقت هم لباس نو نپوشید .
تو سن ۱۰ سالگی
تصمیم گرفت خودش کار کنه و به این وضع پایان بده
رویانا توی درس هاش ،فوق العاده قوی بود و همیشه شاگرد اول بود .علاوه براون یه نخبه بود و خیلی سریع همه چیز و تو ذهنش حلاجی میکرد.
بنابر این پیشنهاد برگزاری کلاس خصوصی به بچه های
مرفه کلاس خودش داد.
اولش مسخره شد .همه بهش خندیدن ...
توکه معلم نیستی ..
توکه لباساتم نو نیست آخه ...
کفشاتم پاره ست ..
چه جوری میخوای معلم ما بشی ؟
اما وقتی معلم به جو ،جلینا و جیسو گفت یا این نمره
۶ تون رو درست میکنید یا دیگه سر کلاس من نمییاید .
جو و جلینا و جیسو پیش رفتن سمت رویانا
جو ،جلینا و جیسو به رویانا گفتند
اگه به ما تو ریاضی کمک کردی و ما که ۶ گرفتیم
شدیم ۱۵ اونوقت به تو پول میدیم .
حالا حاضری رویانا ؟
رویانا که دختر خوش قلبی بود
گفت قبوله .باشه .
کلاس فردا برگزار میشه .
جیسو گفت کجا ؟
رویانا با خودش فکر کرد
که پشت باغ همسایمون خانم دارین.
یه درخت زیباست که سایه ی بزرگ و زیبایی داره
هوای مطبوع و دل انگیزی هم داره و یه جای باحاله .
ازکنارش جوی آب هم رد میشه .
من اونجا ساعت ۲ بعد از ظهر میبینمتون .
که برای امتحان فرداش آماده تون کنم .
بچه ها همه رفتند به اون آدرس .
همونطور که رویانا گفته بود
رویانا مشغول تدریس ریاضی شد
و خیلی خوب کار کرد
جواب سوالارو داد
تمرین حل کرد
و بعد از دوساعت .
رویانا گفت خوبه عالیه
تا فردا میبینمتون .
فرداشد
و نمرات جو ،جیسو ،جلینا ۱۷،۱۸،۱۶ شد .
و معلم اونارو از کلاس اخراج نکرد .
همه بچه ها فکر میکردند اینا تقلب کردند .
اما وقتی معلم ازشون درس پرسید
متوجه شد که نه، واقعا یاد گرفتند
امتحان ریاضی بعدی که فرارسید .
و این بار جو ،جیسو و جلینا در خواست کلاس خصوصی کردند .
رویانا گفت اینبار مستلزم هزینه ست
و بچه ها قبول کردند و علاوه بر اون هرکدوم برای خواهر و برادر و پسر عمو و...شون در خواست وقت برای کلاس خصوصی داشتند .
رویانا تونست با همین کار کردن به نون و نوایی برسه .
دیگه الآن طعم پوشیدن لباس نو رو میچشید
طعم استقلال مالی
طعم خرید کردن بدون دعوا با برادرو خواهر ها
و همه اینها براش خیلی باارزش بود .
مخصوصا اینکه اون لحظه ای که با اولین درآمدش تونست برای خودش کفش بخره
و اون کفش های پاره رو دربیاره
باارزش ترین لحظه زندگیش بود.
اون به خونه بچه ها میرفت و ساعت های زیادی مشغول آموزش به بچه ها بود .مراجعینش خیلی زیاد شد و یکی دوتا نبود ....
به اضافه اینکه دائم از معلم جایزه میگرفت
به خاطر اینکه باعث پیشرفت تو درسای بچه ها میشد .
این موضوع ادامه پیدا کرد تا اینکه رویانا رفت دانشگاه
و وارد یک محیط جدید شد
اما رویه و روال خودش رو ادامه داد
و همچنان از راه تدریس مخارج خودش رو میگذروند .
اون انقدر عاشق مطالعه بود که نمیفهمید چه طور تمام وقتش صرف مطالعه و تحقیق و پژوهش میشه ....
تا به خودش اومد دید رییس دانشگاه به اون به عنوان استاد دانشگاه پیشنهاد همکاری میده .
و اون استاد دانشگاه شد .
کم کم رویانا در رشته تحصیلی خودش دانشمند شد .
و نظریه های جالبی ارائه میکرد .
اون هیچ وقت احساس خستگی نکرد .
چون عاشق علم بود
عاشق فهم حقایق اطرافش
اون سرانجام با مک که استاد دانشگاه جوان همون دانشگاه بود ازدواج کرد .
حاصل ازدواج یک دختر بود .
که راه مادرش رو ادامه داد.
سالها بعد از مرگ خودش و همسرش
دخترش آزمایشگاه مادرش رو توسعه داد ....
و یه دانشمند شد .
رویانا بخشی از سرمایش رو بعد از مرگش ،
صرف کمک به دانشجویان بی بضاعت کرد ...
بخشی از اون رو هم تونست کتابخونه ی بزرگی بسازه
که علاقمندان زیادی به کتاب رو جلب کنه .