ویرگول
ورودثبت نام
بهار
بهار
خواندن ۴ دقیقه·۱۶ روز پیش

اسب تینا

تینا تنها دختر سوار کار روستا

برای مسابقات اسب سواری بود

عشق و علاقه زیادی به اسب داشت

و کارسوار کاری را با جدیت ادامه میداد ...

بارون خوبی توی ده میبارید ...

و قرار بود فردا وارد مسابقات بشود ...

اونروز بااسب کمی در ده چرخید

به اسب غذا و آب داد و به سمت طویله رفت

در طویله را بست .

روز مسابقات با اسب خود به میدان رفت

و نفر اول مسابقات شد ...

برای صبح روز دوم مسابقات هم

دست به کار شد ...

به سمت طویله رفت ...

که متوجه شد قفل در طویله عوض شده

قفل را به سختی باز کرد

و داخل طویله متوجه شد

اسب اورا عوض کرده بودند

وبا اسب عوض شده باید مسابقه میداد

اسبش را دزدیده بودند ..

تینا به روی خود نیاورد ...

سوار برهمان اسب عوض شده شد .

و کمی در ده با اوسواری کرد

دیداسب چموش هست

ولی چندان اسب بدی نیست ...

دو ساعت تا مسابقات وقت داشت ...

و با همان اسب به سرعت به تاخت و تاز درآمد

چون روش رفتار با همه اسب هارا میدانست

از پس این اسب هم برآمد ...

پاهای اسب حسابی خسته شده بود ..

تینا دومرتبه ادامه داد

و با سرعت بیشتر مسیر را پی گرفت ...

اسب شیهه بلندی زد

تینا کمی به اواستراحت داد

دوباره پر قدرت شروع کرد ...

اسب میدوید

وبعد از یک ساعت دویدن

کم کم گرم شده بود

و تینا با همان اسب وارد مسابقات شد

ایمان داشت که همین اسب هم می تواند

پر قدرت ادامه دهد

پس مسابقه را تاخت ...

تینا اول نشد اما نفر

سوم شد ...

و به دور مسابقات قهرمانی بعدی راه یافت ...

این بار تینا پرقدرت تر ادامه داد

پیگیر اسب خودش هم بود

اما به نتیجه ای نرسید

ولی با همان اسبی که دستش بود

خیلی خوب ازپسش برمی آمد

اسب چموش و بد قلقی بود

اما غیر قابل مهار نبود

و می شد با اوهم مسابقه داد

پس تاخت و تاخت و تاخت

روزی با او تقریبا ۸ ساعت می تاخت

اسبی که از کوچکترین موانع عقب نشینی میکرد

و جامیزد و سر صدا میکرد

کم کم اخلاق تینا را گرفت .

و به دنبال موانع بلند و سخت تر می گشت


و بسیار جسورانه میپرید

تینا هم موانع سخت تری سر راهش قرار میداد

تا آخرین روز مانده به مسابقات شد ...

تینا اسبش را در طویله خودش نگذاشت

این بار اسب را در طویله ورزشگاه گذاشت

چون آنجا مراقب و نگهبان داشت و به اسب ها رسیدگی میشد ...

تینا به مسابقات رفت و اول شد

ودور مسابقات استانی را هم برد

و وارد مسابقات کشوری شد...

حالا او بود و اسب و دوباره موانع

اسبی که خودش مشتاق پرش از روی موانع بود

و از موانع آسانتر خوشش نمی آمد

هر چه موانع بلند تر بود

او بیشتر خوشش می آمد ...

تینا ادامه داد ...

پریدن ،تاختن ،....

روز قبل مسابقات قهرمانی شد ....

هوا سرد

اما تینا به تنهایی در باشگاه مشغول سوارکاری ...

اسب خسته شد

تینا اورا در طویله ورزشگاه گذاشت

و رفت آبی به دست و صورت خود بزند

برگشت و پرقدرت تمرینات را با اسب ادامه داد

که اسب ناگهان شیهه بلندی کشید ...

اسب او قوی بود

وبه این سادگی شیهه نمیکشید

وقتی پایین آمد

متوجه

خار بزرگی در پای او شد

اسب اصلا اجازه نمیداد تینا به اونزدیک شود

چون دائم دست و پایش را تکان میداد

تینا دامپزشک ورزشگاه را صدا کرد

که با بیهوشی توانست خار بزرگ را از پای او درآورد

و پای او خونریزی کرده بود و بخیه خورد ...

اسب باید استراحت میکرد

وتینا نباید با اوسوار کاری میکرد ..

تا زخم او خوب شود

حیف بود ...اما تینا

تسلیم نشد

مجبور شد تا با یکی از اسب های آماده دیگر ورزشگاه

به مسابقه برود

در همان بعد از ظهری آخری که مانده بود

حسابی با همان اسب تمرین کرد

تا ساعت ده شب

با اسب می تاخت ...

و از تمام موانع بااو پرید

زمان بعد از ظهر زمان استراحت او بود

اما

تینا کل زمان آن روز خود را صرف اسب سواری کرده بود ...

و فردای آن روز وارد مسابقات شد

تینا اول نشد

اما اینبار سوم شد ...

و بعد از این قهرمانی

مربی باشگاه شد ...

اما دست از مسابقه دادن نکشید

و هر از گاه در مسابقات شرکت میکرد ...

از شکست نمیترسید ...

و پر قدرت تر ادامه میداد...

و جسورانه میپرید ...





اسب تیناورزشسوارکاریمسابقاتحرکت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید