بهار
بهار
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

اهالی ساختمان گلها

یه روز قشنگ پاییزی

ستاره خانم و آقاارسلان

درسفر و لب دریا بودند




صدای امواج دریا

سکوت و آرامش امواج همه جارا پرکرده بود

باد بود

و لباس های تنشان در باد یکجا بند نبودن ..

ودر دل باد حال پرواز داشتند ...

صدای آب

وجود صدف ها و گوش ماهی های لب ساحل

و آبی دلچسب دریا

ساعت ها ستاره خانم را غرق تماشای خود کرده بود



آن سوی ساحل روی ماسه ها پوریا و پدرام

قلعه میساختند

و مثل تخته هوشمند خود

مطالب درسی خودرا یادداشت میکردند

بایک فوت یا وزش باد همه شان محو میشد

واینگونه بود که تخته شان پاک میشد ...

لای ماسه ها

چندتا تخم پیدا کردن

و چند لحظه بعد

سنگ پشتی را در کنار تخم ها دیدند

پدرام که حیوانات را دوست میداشت

ساعت ها در نگاه آن سنگ پشت غرق شد ...

طریقه راه رفتنش

غذا خوردنش

همه چیز برای پدرام جالب بود و تازگی داشت

لاک پشت به سمت دریا رفت و مشغول شنا شد

پدرام فهمید لاک پشت هم مثل غورباقه یک موجود

دوزیست میباشد ...

پوریا هم مشغول ساخت قلعه سپاه رنگین کمان بود

بعد از ساخت قلعه

به سمت پدرام اشاره کرد

اما او در دنیای دیگری بود ...

آقا ارسلان هم مشغول عکاسی

از آبی بی پایان روی زمین بود

که با آبی آسمان در هم آمیخته شده بود ...

اوایل فصل زرد و قرمز برگ ها بود و هوا نموری

سرد ...

ولی دل ها از نم نم گرمای خورشید ،

آرام و گرم ...

ستاره خانم بادبادک های پدرام و پوریا را از کیف درآورد

وپدرام و پوریا

مشغول هوا کردن بادبادک ها شدند

بادبادک رفت

تا قله آسمان به پرواز درآمد

وسرها به سمت بادبادک به بالا کشیده شد

پدرام با خود فکرمیکرد

چی میشد اگه منم سوار بادبادکم بشم و تا نوک آسمان به پرواز درآیم ؟

که ناگهان

بالنی را دید عجیب اما بسیار شگفت انگیز ...

این بود که

چهار نفر ی سوار بالن شدند

وبه همراه بادبادک پدرام

در اوج آسمان ،روی آبی دریا

به پرواز در آمدند

کم کم به ظهر نزدیک میشدند ...

بعد از نماز ظهر

تصمیم گرفتند

روی شن ها دراز کشیده

و گرمای آفتاب را لای حضور سرد پاییز حس کنند ...

اما آسمان چشمک میزد

و گاهی باصدای بلند میخندید

و بااولین سوگلی آسمان

آفتاب هم به پایان رسید .

آسمان غرق در پایکوبی و

حضور قطره های باران روی صورت

نوید نیم روزی بارانی در کنار دریا را میداد ...

بنابراین

ستاره خانم و آقاارسلان

غذای خودرا در رستورانی کنار دریا میل کردن

و تصمیم داشتند

شب را با صدای موج ،لالا یی دریا بخوابند

که چون هوا بارانی بود

تصمیم گرفتند در خانه ای اتراق نمونده و اسکان کنند ...

اما هواشناسی

گزارش داد تا سه روز دیگر هوا هم چنان در جشن و

پایکوبی به سربرده و قطرات باران را شاباش میدهد.....

و آنها هم

با دریا خانم و لالایی اش

و با چراغ زرد و سقف آبی رنگ آن و نرمی فرش کنار آن و ...

خداحافظی کردن

اما به این وسیع خانم

آبی رنگ زمین

قول بازگشت را دادند

تادرکنار شبش

هم عطر زندگی را با او تجربه کنند ...



دریاآسمانآبیتفریح
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید