
قریب به یک و نیم قرن پیش، در روزگاری که چراغ علم در خانههای روستای کوزره کمفروغ بود، میرزا اسدالله تبریزی، فرزند ملا احمد، از تبریز رخت سفر بربست. او نه به سودای دنیا، بلکه با بار مسئولیتی دینی بر دوش، به عنوان روحانی مبلغ، قدم به خاک این دیار نهاد. میرزا در کوزره ماندگار شد، خانواده تشکیل داد و در کنار اقامه نماز و تبلیغ شریعت، چشمش به بیسوادی گسترده مردم افتاد؛ نیازی که روحش را آزرده میداشت.
بدین سان، او تصمیم بزرگ خود را گرفت و مکتبخانهای برپا ساخت و شد شمع فروزان آموزش کودکان کوزره. سالهای متمادی، میرزا اسدالله با تلاشی مستمر و خستگیناپذیر، لوح جانهای بیسواد را با سواد و نور قرآن آشنا کرد. در دل میرزا اسدالله، ندای دیگری جز ندای منبر پیچید. او دید که ریشه دینداری، از ریشه دانش آبیاری میشود. تصمیم گرفت آنجا که مسجد هست، مکتب نیز باشد.
و اینگونه، چراغ مکتبخانه کوزره روشن شد.
مکتبخانه میرزا اسدالله، نخستین بارقهی علم به شیوهای سنتی بود که پیش از ظهور مدارس دولتی، قلب فرهنگی روستاها به حساب میآمد. این مکتبخانه، چونان قایقی متحرک، محلی ثابت نداشت. درسها به صورت چرخشی و دورهای، هر هفته در منزل یکی از شاگردان برپا میشد؛ خانهای که یک هفته بوی گندم و جو میداد، هفته بعد میزبان نوای «الف» و «ب» بود.
شاگردان، که اغلب پسران بودند و گاهی دختران اندکی که یا به دلیل تمول مالی یا درک بالای پدرانشان، از تعصب اهالی در امان مانده بودند، در مکتبخانه گرد هم میآمدند.
روز مکتب با یک آیین مقدس آغاز میشد: مقابله قرآنی. میرزا اسدالله، با ابهتی پدری، امر میکرد که شاگردان به صورت دستهجمعی، قرآن کریم را روخوانی کنند. سهم هر شاگرد مشخص بود، و در حین قرائت، هیچ چشمی اجازه خیره شدن به بیرون، و هیچ زبانی اجازه حرف زدن نداشت. ترس و احترام به ملا در دل شاگردان خانه کرده بود، زیرا او را در مقام پدر و مادر واجبالاحترام میدانستند.
اولین درسی که روح شاگرد را صیقل میداد، حروف الفبا بود و سپس، جمله پرمعنای «هُوَ الفَتّاحُ العَلیم» بر تخته نقش میبست؛ جملهای که نوید گشودن بابهای روشنایی و کمال بود و به متربی میآموخت که نخستین علم، شناخت خداوند یکتاست. سپس نوبت به حروف ابجد میرسید و پس از آن، «عَمّ جزء»، شامل سورههای کوچک قرآن. پس از این مراحل، میرزا به تدریس کتابهایی چون سراج القلوب، معراج السعاده، و حتی دیوانهای حافظ و کلیات سعدی میپرداخت تا روح و زبان شاگرد صیقل یابد.
میرزا برای برقراری نظم سختگیرانهای که لازمه مکتب بود، از میان مستعدترین شاگردانش، فردی را برمیگزید که به او خلیفه میگفتند. خلیفه در غیاب میرزا، زمام امور را در دست داشت و هیچ شاگردی جرأت سرپیچی از فرمان او را نداشت، چرا که میرزا بیچون و چرا از نمایندهاش حمایت میکرد.
بعد از صرف ناهار، وقت اقامه نماز ظهر بود. یکی از شاگردان که قرائت صحیحی داشت، به امامت میایستاد و بقیه اقتدا میکردند؛ هدفی جز سوق دادن کودکان به سوی نماز و تربیت نمازخوان نداشت.
اما مکتبخانه همیشه شیرینی علم نبود. شاگردان گریزپا و خطاکار با تنبیهی مواجه میشدند که از آن با وحشت یاد میشد: فلک. چوب فلک را فَلَقه مینامیدند و این ابزار، ضامن حفظ نظم میرزا بود.
میرزا یا ملای ده، شغل دیگری جز تدریس نداشت و معاش خود را از همین راه تأمین میکرد. اجرت کار او، به صورت سالیانه یا در زمان سر خرمن دریافت میشد و در منطقه به آن «حقّ ملا» یا «حقّ میرزا» میگفتند. این حق معمولاً محصولاتی نظیر گندم، جو و حبوبات بود که میزان آن در ابتدای سال تعیین میشد. افزون بر این، میرزا از طریق دعانویسی برای بیماران، نذورات مجالس سوگواری محرم و ماه مبارک رمضان، عقد و ازدواج و عیدیهای نقدی یا دام و محصولات کشاورزی، روزی خود را کسب میکرد.
اوج شادی اما زمانی بود که شاگردی موفق به ختم کامل قرآن میشد. در آن روز، خانواده شاگرد چیزی به عنوان انعام به ملا یا میرزا اهدا میکردند؛ گاهی یک خروس، گاهی یک گوسفند، بسته به توان مالی. این هدیه با اشعاری زیبا همراه بود که معلم به نوآموز میآموخت تا با شادی به خانه ببرد و از مادر طلب انعام کند:
ای مادر نیکو سرشت / جای تو باشد در بهشت
آخوند با ما سوره نوشت / بر خیز و انعامم بیار تا بهر استادم برم.
یا هنگام ختم سوره حمد، شادباش میگفتند:
الحمد آمد که هر دلی شاد کند / اندوه ببرد دل از غم آزاد کند
فرزند عزیز گه بر پدر و مادر ناز کند / اول طلب علم و هدیه استاد کند.
میرزا اسدالله تبریزی با سالیان متمادی تدریس، نام خود را نه تنها در کوزره، بلکه در سراسر شراء جاودانه کرد. او نهالی کاشت که ثمرهی آن، عالمانی بزرگ بودند؛ مردانی چون آسید نقی حسینی، مجتهد برجسته و رفیق آخوند همدانی، و عالمانی چون آمیرزا اصغر فلاح و آمیرزا مهدی زارعی و بسیاری دیگر که هر یک خود مشعلی در دست گرفتند.
امروز، مکتبخانه پرهیاهوی علم میرزا اسدالله خاموش است، اما یاد او زنده. آرامگاه او در جوار امامزاده خاتون، نزدیک آرامگاه شهدای کوزره، تبدیل به زیارتگاه اهل معرفت شده است. این مکان، شاهدی است بر آن وظیفه دینی که به نور دانش تبدیل شد و بذری که او صد و پنجاه سال پیش کاشت، تا امروز سایهی خود را بر سر این دیار گسترده است. روح بزرگشان شاد.