ویرگول
ورودثبت نام
مسعود حیدری
مسعود حیدری
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

عشقی که هیچوقت دیده نشد..

خبر رسید که موجودی جدید قراره خلق بشه..

تا طبقات پایین هم رفته بود.

او عاشق خدا بود...

حسادت میکرد،

فکرو خیال میکرد،

غصه میخورد و دم نمیزد..

مشتی خاک توسط فرشته مقرب از زمین آورده شد و طولی نبرد که او ساخته شد.. از جایگاه ویژه ای برخوردار بود، و همین امر باعث بدحالی و سنگینی سینه او میشد.

مشتی خاک توسط فرشته مقرب از زمین آورده شد و طولی نبرد که همه چیز بر باد رفت..!

نیامده همه چیز را صاحب شده بود.

بهترین موقعیت،بهترین مقام بدون اینکه پرستشی کرده باشد..

و تو چشم محبوب بودن..این خیلی اذیتش میکرد که ی نفر دیگه برای معشوقه اش از او مهم تر است..

گریه میکرد و گریه میکرد و گریه میکرد...

تا فرمان سجده تمامی موجودات به کسی اومد که همه چیز را از ازش گرفته بود، حتی معشوقه اش را..!

عالَمَین بر سرش خراب شد.

اورا بچشم رقیب میدید..

غرورش اجازه نداد که به رقیب خود سجده کند.

همین امر اورا سالیان درازی از دیدن رخ معشوقه خود محروم ساخت.

درخواست کرد که نابود نشود،اما طوری تنبیه شد که هر ثانیه نابودی را زندگی کند،(محرومیت از دیدن و بوئیدن معشوقه خود.)

هزاران سال است که آتش داستان ما،در سرمای خود ساخته و تاریکی تنهایی،میسوزد و میسوزد و میسوزد..!

و او محکوم است به نادیده شدن.

به طرد شدن.

به تحمل سختی ها.

به نبود کسی که اورا عمیقاً بفهمد.

به تماشای عشق بازی خالق و مخلوق، و سوختن در آتش عشقی نافرجام.

آری عشقی ابلیس وار داشتیم و پیوندی انسان گونه، مارا به گسستن پیوندمان سوق دادند.

و شب صدای نالهایمان بلند میشود و او برای تمام شدن این دوری و من نیز..

او برای کم آوردن در برابر سختی ها و من نیز..

و او سر به سجده بدرگاه دوست دارد و من سجده به جای پای دوست در قلب خویش..

آری درگاه دوست قلب من است..

آری ابلیسانیم سیه رو و سیه پوش و سیه بخت، با رقیبانی آدم گونه و کفتار صفت..!



فرشته مقربعشقدلتنگیخاک فرشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید