ویرگول
ورودثبت نام
سکوت پر هیاهو.....
سکوت پر هیاهو.....
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

تاوان 13 هرتز تفاوت.

تو را نمیدانم ولی این نهنگ در شهر احساساتم، صاحب بزرگ ترین مجسمه است.
نماد تمام تنهایی ها و رنج دردی است که اکنون به دوش میکشم
شانه های خسته و لرزانم که دیگر تاوان کشش هیچ کدامشان را ندارند، شانه هایم هر از گاهی از خستگی به من دشنام میدهند، گویا تصور میکنند من دنیا را زیر رو کرده ام و از دار دنیا (تنها، رنج، غم،...) را درون کیسه ریخته ام و گفتم حمل کن
گویا نمیدانند رنگی بودن کیسه من زبان زد مردم شهر بود.
حدس میزنم تار های صوتی نهنگ داستان ما هم هر گاهی بابت شنیده نشدن شان به او دشنام میدهند
گویا نمیدانند نهنگ داستان ما، اقیانوس را زیر و رو نکرده که متفاوت ترین را برای خود برگیزند
نهنگ داستان ما در روز هایش هم از خودش بد بیراه میشنود، و هم توسط تمام موجودات اقیانوس ترد میشود
شرط میبندم او هم در یک نقطه از اقیانوس درعمیق ترین نقطه اقیانوس به این فکر کرده که (چه بر سر اش امده است؟؟) وجودش را زیر رو کرده،ساعت ها فکر کرده ولی جوابی برای سوال اش پیدا نکرده است، جواب سوال برای همیشه در ذهن او خالی میمانند، در همان لحظه چشمانش پر از اشک میشود، میگرید ولی قطرات اشکش در اقیانوس پنهان میشود و کسی متوجه تنهایی عمیق او نمیشود
شاید دلیل شوری اقیانوس همین باشد، نهنگ ما در تمام نقاط اقیانوس اشک ریخته، برای تک تک سوال بی جوابش اشک ریخته، و شاید اقیانوس طمع شور نیست، شاید طمع تنهایی میدهند.
من هم در تاریک. ترین و کور ترین نقطه خانه به این فکر کردم که (چه بر سرم اماده که اینقدر تنها شدم) ودر نهایت پاسخی نیافتم و مانند کودکی که از خواب بلند شده و متوجه شده مادرش نیست! و هزار جور فکر به سرش میزند گریستم.
گریستم بی صدا، و کسی متوجه تنهایی عمیق من نشد، و شاید حس خفگی اتاقم بابت تمام گریستن های بی صدا است.
در مقاله ای خواندم، نهنگ داستان ما در این روزا دیگر اوازی برای پیدا کردن یار نمیخوانند، او فقط فریاد میزند
فریادی از جنس سکوت،فریادی که هرچی عمیق تر بی صدا تر شنیده میشود. و بار هر فریاد بیشتر متوجه میشود که محکوم به تنهایی است.
فریادی که به گوشه کنار اقیانوس میخورد و به خودشش بازتاب میشود، و به درد و رنج اش می افزاید.
من هم تمام فریاد های زدم و فهمیدم فریاد هایم هم از جنس سکوت است و من کلا محکوم به شنیده نشدن و تنهایی هستم.
هردو ما در تنهایی عمیق خود پرتاب شدیم.
تنهایی که گمان میکنم نه ابتدایی دارد و نه انتهایی.

نهنگ داستانتنهاییتنهاترین نهنگ دنیادلنوشتهدلنوشته کوتاه
اینجا از احساسات درونیم مینویسم....:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید