سکوت پر هیاهو.....
سکوت پر هیاهو.....
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

3 نیمه شب

ساعت 3 نیمه شب را نشان میدهد، فکت ها و تئوری ها پیچ های تئوری این ساعت را ساعت ماورا و طبیعیه اعلام میکنند، شمع می آورند تا روح و اجنه احضار کنند تا بترسند من این ساعت را ساعت تنهایی اعلام میکنم، شمع می آورم تا اجنه را احضار کنم تا از تنهایی در بیایم، اغلب اوقات مینویسم، در ساعت که تنهاییم بیشتر از همیشه است مینیوسم، آنقدر نوشته ام که دیگر به نظرم تمام نوشته هایم چرت و مضخرف به نظر میرسند، آنقدر نوشتم که دیگر خالی نمیشوم، انقدر نوشتم که دیگر قلمم نمیتواند آن در عظیم درونم را توصیف کند، قلمم تز عهده اش بر نمی آید، قلمم در برابرش میشکند، ولی نمیتوانند باری از دوشم بردارد، قرار بود امشب بخوابم قرار نبود بیدار بمانم، دیدن هیولا در خواب بهتر است، دیدن کابوس بهتر است، یعنی آنها را به افکارم و تنهایی با خودم ترجیح میدهم، تنهایی باخودم، خنده دار است جوری صحبت میکنم انگار کل روز را مشغول هستم و ساعت ها با دوستانم در حال خوش به بش هستم، من کل روز را با خودم تنها هستم، کل روز خودم به به زمان دیگری موکول میکنم و سر خودم را به اصطلاح شیره میمالم، اما امان از ساعت 3 نیمه شب، ساعت تنهایی من با خودم، من حق به جانب، من خشمگین، من عوضی، من احمق، من زبون نفهم، بین خودمان بماند من را درک میکنم، ان هم مانند. خودم از تنهایی و یک نواختی و سختی و تاریکی خشمگین است، آن هم همه چیز خاری در جگرش شدند، آن هم سعی کرده است بهتر شود ولی بهتر نشده که هیچ بدی هایش هم ضرب در ۲۰۰۰۰۰۰ شده است، او مقصر نیست، زمانی که داشت جان میگرفت مرگ عزیزش جوری او را به زمین زد که با زانو های زخمی از جا پا شد، زمانی که جان تازه ای گرفته بود رفتن بهترین دوستش جوری او را با سر به زمین کوبید که سرش تا مدت ها درد میکرد، زمانی که جان میگرفت، زمانی که جان میگرفت همه چیز و همه کس بر علیه او میشد

*صدای پا میشنوم باید برم خودم به خواب بزنم من حق به جانب اومد *

نیمه شبکابوسترساحضارهیولا
اینجا از احساسات درونیم مینویسم....:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید